کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پاکیزه تن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
پاکیزه تن
/pākizetan/
معنی
۱. پاکتن
۲. [مجاز] پارسا؛ عفیف.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
پاکیزه تن
لغتنامه دهخدا
پاکیزه تن . [ زَ / زِ ت َ ] (ص مرکب ) پاک بدن . پاک تن . || عفیف . پارسا : وزان پس چنین گفت کای پهلوان توپاکیزه تن باش و روشن روان . فردوسی .چنین داد پاسخ بدان انجمن که شاهی بدانجاست پاکیزه تن . فردوسی .که پاکیزه چهرست و پاکیزه تن ستوده به هر شهر و ه...
-
پاکیزه تن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) pākizetan ۱. پاکتن۲. [مجاز] پارسا؛ عفیف.
-
واژههای مشابه
-
پاکیزه شدن
لغتنامه دهخدا
پاکیزه شدن . [ زَ / زِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) طیب . طیبت . تطیاب . (تاج المصادر بیهقی ).
-
پاکیزه کردن
لغتنامه دهخدا
پاکیزه کردن . [ زَ / زِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تقدیس . تهذیب . (دهار) (تاج المصادر). || تنظیف . پاک کردن .
-
پاکیزه بوم
لغتنامه دهخدا
پاکیزه بوم . [ زَ / زِ ] (ص مرکب ) پاک نهاد (؟) : جوانی خردمند و پاکیزه بوم ز دریا برآمد بدربند روم . سعدی (بوستان ).شنیدم که مردیست پاکیزه بوم شناسا و رهرو در اقصای روم .سعدی (بوستان ).
-
پاکیزه پاسخ
لغتنامه دهخدا
پاکیزه پاسخ . [ زَ / زِ س ُ ] (ص مرکب ) نیکوجواب : شنیدم که بر شاه فرخ بودکه دستور پاکیزه پاسخ بود.ابوشکور.
-
پاکیزه تخم
لغتنامه دهخدا
پاکیزه تخم . [ زَ /زِ ت ُ ] (ص مرکب ) از نسل پاک . پاک نژاد : بدو گفت شاه ای دلیر جوان که پاکیزه تخمی و روشن روان .فردوسی .
-
پاکیزه خلق
لغتنامه دهخدا
پاکیزه خلق . [ زَ / زِ خ ُ ] (ص مرکب ) مهذب : تهذیب ؛ پاکیزه خلق کردن . (تاج المصادر بیهقی ).
-
پاکیزه خوی
لغتنامه دهخدا
پاکیزه خوی . [ زَ / زِ ] (ص مرکب ) مهذّب : بدو گفتم ای یار پاکیزه خوی چه درماندگی پیشت آمد بگوی . سعدی .شنید این سخن مرد پاکیزه خوی .سعدی .
-
پاکیزه دل
لغتنامه دهخدا
پاکیزه دل . [ زَ / زِ دِ ] (ص مرکب ) پاکدل . که دل پاک دارد. که اعتقاد پاک دارد : زبان باز بگشاد مرد جوان که پاکیزه دل بود و روشن روان . فردوسی .زین دادگری باشی و زین حق بشناسی پاکیزه دلی پاک تنی پاک حواسی . منوچهری .پاکیزه دل است این ملک شرق و ملک ر...
-
پاکیزه دلی
لغتنامه دهخدا
پاکیزه دلی . [ زَ / زِ دِ ] (حامص مرکب ) پاکدلی : پاکیزه دل است این ملک شرق و ملک راپاکیزه دلی باید و پاکیزه دهائی .منوچهری (دیوان چ دبیر سیاقی ص 96).
-
پاکیزه دهائی
لغتنامه دهخدا
پاکیزه دهائی . [ زَ / زِ دَ ] (حامص مرکب ) زیرکی : پاکیزه دل است این ملک شرق و ملک راپاکیزه دلی باید و پاکیزه دهائی .منوچهری .
-
پاکیزه دین
لغتنامه دهخدا
پاکیزه دین . [ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) دین پاک . دین درست : دگر هرچه گفتی ز پاکیزه دین [ دین مسیح ]ز یکشنبدی روزه و آفرین همه خواند بر ما یکایک دبیرسخنهای شایسته و دلپذیربما بر ز دین کهن ننگ نیست بگیتی به از دین هوشنگ نیست . فردوسی . || (ص مرکب ) پاکدین...
-
پاکیزه رو
لغتنامه دهخدا
پاکیزه رو. [ زَ / زِ رَ / رُو ] (نف مرکب ) نیک رفتار. درستکار : یکی سیرت نیکمردان شنواگر نیکمردی و پاکیزه رو. سعدی .پدر بارها گفته بودش به هول که پاکیزه رو باش و پاکیزه قول .سعدی .