کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پاکش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
پاکش
لغتنامه دهخدا
پاکش . [ ک َ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) مرکوب از ستور. مرکوب . مطیة. اولاغ . چاروا. و توسعاً کالسکه و درشکه و اتومبیل و جز آن .
-
پاکش
لهجه و گویش تهرانی
نوعی شلوار زنانه /پاانداز،قواد،دلال محبت
-
جستوجو در متن
-
جامه ساز
لغتنامه دهخدا
جامه ساز. [ م َ / م ِ ](نف مرکب ) خیاط. (ناظم الاطباء). درزگر : هراسد دل جامه ساز حرم خورد گر بدامان پاکش قسم .ملاطغرا (از آنندراج ).
-
کش و فش
لغتنامه دهخدا
کش و فش . [ ک َ ش ُ /ک َش ْ ش ُ ف َ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) کر و فر. دبدبه وجاه و جلال . شأن و تجمل . (از آنندراج ) : ما مرید جبه ودستار و کش و فش نه ایم نیست واعظ جز نبی و آل پاکش پیر ما. واعظ (از آنندراج ).|| (اِ صوت ) خش و خش . خش و فش .
-
غبار دل
لغتنامه دهخدا
غبار دل . [ غ ُ رِ دِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) غبار خاطر. مجازاً بمعنی آزردگی دل : بر دل پاکش غباری بیگناه از من چراست دیو بی انصاف بر تخت سلیمان چون نشست . خاقانی .مرا در دل ز خسرو صد غبار است ز شاهی بگذر آن دیگر شمار است .نظامی .
-
هم قرین
لغتنامه دهخدا
هم قرین . [ هََ ق َ ] (ص مرکب ) این لفظ (هم ) در ترکیب هم قرین درست نیست زیرا قرین صیغه ٔ صفت مشبهه است نه صیغه ٔ مصدر. (از غیاث ). لفظِ هم پیش از اسم یا مصدر درمی آید و صفت میسازد : آن یوسف گردون نشین عیسی ّ پاکش هم قرین در دلو رفته پیش از این آبش ب...
-
تخت سلیمان
لغتنامه دهخدا
تخت سلیمان . [ ت َ ت ِ س ُ ل َ ] (اِخ ) تخت منسوب به حضرت سلیمان : مگر تخت سلیمانست کز دریا سحرگاهان نباشد زی که و هامون مگر بر باد جولانش . ناصرخسرو.بر دل پاکش غباری بیگناه از من چراست دیو بی انصاف بر تخت سلیمان چون نشست . خاقانی .و رجوع به تخت سلیم...
-
صابر
لغتنامه دهخدا
صابر. [ ب ِ ] (اِخ ) شاعری رازی است . صاحب آتشکده گوید: از شعرای ری بود و خطابت آن دیار مخصوص وی . این مطلع از او ملاحظه شد، بد نگفته است :گهی که تیر تو را از دل رمیده کشم به این بهانه که پاکش کنم به دیده کشم .(آتشکده ٔ آذر ص 215).
-
بارچا
لغتنامه دهخدا
بارچا. (اِ) بارگاه است . بمعنی ایوان و دربار سلطنتی است که از معانی بار، یکی بارگاه است . میرخسرو گوید : دل پاکش که هست از کینه معصوم بهیجا آهن و در بارچا موم . (شعوری ج 1 ورق 149 برگ ب ).رجوع به بارگاه شود. دیوان عدالت و مقر عدالت . (ناظم الاطباء).
-
نگون افتادن
لغتنامه دهخدا
نگون افتادن . [ ن ِاُ دَ ] (مص مرکب ) نگون فتادن . به خاک افتادن . به سر به زمین آمدن . به روی بر زمین افتادن : ز بور اندرافتاد خسرو نگون تن پاکش آلوده شد پر ز خون . دقیقی .می فتند از پَرّ تیرت بر زمین شیران نگون می پرند از فَرّ عدلت بر هوا مرغان ستا...
-
ودیعت
لغتنامه دهخدا
ودیعت . [ وَ ع َ ] (از ع اِمص ، اِ) ودیعة. امانت . (غیاث اللغات ). امانت و زنهار و هر چیزی که به کسی بسپارند و در نزد وی امانت گذارند و با نهادن و سپردن و گذاردن ترکیب شود : ور ودیعت نهند مال یتیم نزد ایشان غنیمت انگارند. ناصرخسرو.بماندم من و ماند عب...
-
زرین رسن
لغتنامه دهخدا
زرین رسن . [ زَرْ ری رَ س َ ] (اِ مرکب ) رسنی بافته از زر. رسن طلائی . || زرین رسن و یوسف زرین رسن کنایه از خورشید و شعاع آن : از چاه دی رسته به فن این یوسف زرین رسن وز ابر مصری پیرهن اشک زلیخا ریخته آن یوسف گردون نشین عیسی پاکش هم قرین دردلو رفته پی...
-
سراج الدین
لغتنامه دهخدا
سراج الدین . [ س ِ جُدْ دی ] (اِخ ) ابن المنهاج لاهوری . معاصر خوارزمشاه بوده است . او را سراج سمرقندی نیز خوانده اند، اگرچه مولد او در لاهور بود، امامنشاء او سمرقند بود. از آن سخنش را ذوق شکر و قند بود، چون در قفص منبر طوطی ناطقه ٔ او شکرخوار شدی من...
-
بارجا
لغتنامه دهخدا
بارجا. (اِ مرکب ) بارجای . بمعنی بارگاه است که محل بار ملوک و سلاطین باشد. (برهان ) (هفت قلزم ). یعنی محل بار ملوک که بارگاه نیز گویند. مثالش امیرخسرو فرماید : دل پاکش که هست از کینه معصوم بهیجا آهن و در بارجا موم . (از سروری ).بارگاه است . (انجمن آر...