کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پاچیدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
پاچیدن
/pačidan/
معنی
= پاشیدن
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
پاچیدن
فرهنگ فارسی معین
(دَ) (مص م .) (عا.) 1 - پاشیدن . 2 - ریختن .
-
پاچیدن
لغتنامه دهخدا
پاچیدن . [ دَ ] (مص ) در تداول عوام ، پاشیدن ، چنانکه فلفل و نمک را بر طعامی . || ریختن . رش کردن ، چنانکه آب را بر چیزی و کسی . || نرم و آهسته براه رفتن . (برهان ).
-
پاچیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [عامیانه] pačidan = پاشیدن
-
واژههای مشابه
-
دان پاچیدن
لغتنامه دهخدا
دان پاچیدن . [ دَ ] (مص مرکب ) دان پاشیدن . دانه پاچیدن . پراکندن دانه بر زمین طیور را.چینه نهادن . || بقصد فریفتن مالی دادن .
-
پاشیدن، پاچیدن
لهجه و گویش تهرانی
ترکیبات پاشیدن: آب پاش، دون پاچیدن( دام گذاشتن)
-
جستوجو در متن
-
پاچیدنی
لغتنامه دهخدا
پاچیدنی . [ دَ ] (ص لیاقت ) در تداول عوام ، آنچه پاچیدن را شاید. که درخور پاچیدن است .- داروی پاچیدنی ؛ داروی پراکندنی . ذرور. ذریرة.
-
دان پاشیدن
لغتنامه دهخدا
دان پاشیدن . [ دَ ] (مص مرکب ) دان پاچیدن . || فریفتن با عطا و دهش و یا طرق دیگر.
-
پراشیدن
لغتنامه دهخدا
پراشیدن . [ پ َ دَ ] (مص ) پریشان کردن . بیفشاندن . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نسخه ٔ نخجوانی ). پشولیدن . بشولیدن . پراکنده کردن . پراکندن . بپراکندن . پریشان کردن . ولاو کردن . وِلو کردن . تار و مار کردن . متفرق کردن . از هم پاشیدن . پرت وپلا کردن . ترت و...
-
پاشیدن
لغتنامه دهخدا
پاشیدن . [ دَ ] (مص ) پراکندن . پریشیدن . افشاندن . نثار کردن . ریختن . برافشاندن . پاچیدن . (در تداول عوام ): آب بر کسی پاشیدن ؛ آب بر روی او افشاندن . تخم در مزرعه پاشیدن ؛ تخم در کشتمند افشاندن . نمک و فلفل و نظایر آن بر روی چیزی پاشیدن ؛ نمک و فل...
-
دان
لغتنامه دهخدا
دان . (اِ) مطلق دانه را گویند. (برهان ). دانه . دانه ٔ هر چیز. حبه . مخفف دانه است . (برهان ). تخم هر چیز که بکارند و بروید. (آنندراج ) : دان است و دام خال و خم زلف آن صنم من سال و ماه بسته بدان دان و دام دل . سوزنی .فراخی در جهان چندان اثر کردکه یک ...
-
چ
لغتنامه دهخدا
چ . (حرف ) نشانه ٔ حرف هفتم از حروف تهجی است و آن را جیم فارسی یا جیم معقودة نیز گویند و در حساب جُمَّل نماینده ٔ عددی نیست مگر مانند جیم عدد سه بشمار آید، و در حساب ترتیبی نشانه ٔ عدد هفت است .ابدالها: حرف چ در فارسی :>گاه بدل به «ت » شود. مؤلف آنن...
-
پراکندن
لغتنامه دهخدا
پراکندن . [ پ َ ک َ دَ ] (مص ) نثار کردن . نشر. قشع. بَث ّ. بعث . تفریق . تفرقه . تشعیث (موی و جز آن ). اِشتات . پریشیدن . پریشان کردن . طحطحه . ذعذعه . ذَرذره . وِلو کردن . وِلاو کردن . تار و مار کردن . متفرق کردن . پرت و پلا کردن . تَرت و پَرت کردن...
-
پراکنده
لغتنامه دهخدا
پراکنده . [ پ َ ک َ / دَ / دِ ] (ن مف . ق ) متفرّق . کراشیده . متشتت . شَذَرمَذَر. مذرورة. منثور. نَشَر. منتشر. منتشره . پریشان . مُنفّض . مَبثوث . مُنْبّث . بَداد. بَدَد. متبدّد. شَت ّ. شتیت . (دهار). ولاو. وِلو. تار و مار. بشولیده .پشولیده . پاچیده...