کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پاچپله پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
پاچپله
/pāčaple/
معنی
= پاافزار: ◻︎ برون کش پای از این پاچپلهٴ تنگ / که کفش تنگ دارد پای را لَنگ (نظامی۳: ۳۳۷).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
پاچپله
فرهنگ فارسی معین
(چَ لِ) (اِمر.) کفش ، پای افزار.
-
پاچپله
لغتنامه دهخدا
پاچپله . [ چ ِ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) رجوع به پاچیله شود.
-
پاچپله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹پاچیله، پاچله› [قدیمی] pāčaple = پاافزار: ◻︎ برون کش پای از این پاچپلهٴ تنگ / که کفش تنگ دارد پای را لَنگ (نظامی۳: ۳۳۷).
-
جستوجو در متن
-
دمپایی
واژگان مترادف و متضاد
پاچپله، پایافزار، کفش، نعلین
-
گیوه
واژگان مترادف و متضاد
پاچپله، پایپوش، چپله، کفش، ملکی
-
پایپوش
واژگان مترادف و متضاد
ارسی، پاچپله، پایافزار، کفش، موزه
-
پاافزار
واژگان مترادف و متضاد
ارسی، پاچپله، پایپوش، کفش، گیوه، ملکی، موزه
-
پایافزار
واژگان مترادف و متضاد
ارسی، پاچپله، پایپوش، کفش، موزه، نعال، نعلین
-
کفش
واژگان مترادف و متضاد
ارسی، پاافزار، پاچپله، پایافزار، پایپوش، پوتین، چکمه، دمپایی، گیوه، ملکی، موزه، نعلین
-
پاپوش
واژگان مترادف و متضاد
۱. پروندهسازی، پرونده، مزاحمت ۲. گرفتاری، مخمصه ۳. ارسی، پاچپله، پایافزار، کفش
-
پاهنگه
لغتنامه دهخدا
پاهنگه . [ هََ گ َ / گ ِ ] (اِ مرکب ) کفش و پای افزار. || پابرنجن . پااورنجن . خلخال . (برهان ). || پوزار و صاحب فرهنگ رشیدی گوید:پاهنگه ، پای برنجن و کفش . فردوسی گوید : بدستان و دستینه در راز شدبآهنگ پاهنگه دمساز شد.و نظامی گوید : برون کن پا از این...
-
کفش
لغتنامه دهخدا
کفش . [ ک َ ] (اِ) معروف است که پای افزار باشد و معرب آن کوث است . (برهان ). پاپوش و افصح کوش به «واو» است و معرب آن کوث است و در قدیم بزرگان کفش زرینه پوشیده اند وحکیم فردوسی مکرر با درفش قافیه کرده . عرب آن را معرب کرده قفش گویند. (از آنندراج ) (ان...