کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پاچَه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
کله پاچه
فرهنگ فارسی معین
( ~ . چِ) (اِمر.) نوعی غذا که از کله و پاچه چهارپایان حلال گوشت به ویژه گوسفند تهیه می شود.
-
قلعه پاچه
لغتنامه دهخدا
قلعه پاچه . [ ق َ ع َ چ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان زلقی بخش الیگودرز شهرستان بروجرد، واقع در 48 هزارگزی جنوب خاوری الیگودرز و کنار راه مالرو درماهی بالابه گشان . موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن سردسیری است . سکنه ٔ آن 449 تن است . آب آن از قنا...
-
میان پاچه
لغتنامه دهخدا
میان پاچه . [ یام ْ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) وسط پاچه . || میان پا.میان پای . (ناظم الاطباء). میان دو ران : میلم به میان پاچه ٔ او بیش کشدزیرا که میان پاچه ز کس تنگ تر است . میرم شاه .در نامه ٔ اعمال تو چیزی نبودجز حرف میان پاچه و سرگیری و غرق .حکیم شف...
-
پاچه گزک
لغتنامه دهخدا
پاچه گزک . [ چ َ / چ ِ گ َ زَ ] (اِ مرکب ) قسمی آتش بازی . پاچه خیزک .
-
پاچه بند
لغتنامه دهخدا
پاچه بند. [ چ َ / چ ِ ب َ ] (اِمرکب ) بند پای جوارح طیور. بند پای باز و جز آن از مرغان شکاری . سباقاالبازی . تسمه ٔ خرد و نرم که به پای باز و نوع آن بندند و زنگوله بدان آویزند و نیز رسن درازی را که گاه تربیت باز ضرور است و بر آن استوار کنند. || طناب ...
-
پاچه پز
لغتنامه دهخدا
پاچه پز. [ چ َ / چ ِ پ َ ] (نف مرکب ) آنکه پاچه ٔ گوسفند پزد فروختن را : نگار پاچه پز من که دل سراچه ٔ اوست ...میرزا اشتها.
-
پاچه خیزک
لغتنامه دهخدا
پاچه خیزک . [ چ َ / چ ِ زَ ] (اِ مرکب ) قسمی آتش بازی .
-
پاچه ریز
لغتنامه دهخدا
پاچه ریز. [ چ َ / چ ِ ] (ن مف مرکب / نف مرکب ) پاچه ریز شدن یا پاچه ریز کردن ؛ سخت مانده شدن و مانده کردن از بسیاری پیمودن راه .
-
پاچه گیر
لغتنامه دهخدا
پاچه گیر. [ چ َ / چ ِ ] (نف مرکب ) گزنده ٔ پاچه . || آن کس که بی مقدمه و آگاهی کسی را مورد عتاب یا آزار قرار دهد.
-
پاچه ورمالیده
لغتنامه دهخدا
پاچه ورمالیده . [ چ َوَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) در تداول عامیانه ، سخت بی آزرم و خشن و بی ادب و بی محابا از نکوهش . ناتراشیده .
-
دست پاچه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عامیانه، مجاز] dastpāče ۱. شتابزده و مضطرب.۲. کسی که بخواهد با هول و شتاب کاری انجام بدهد.
-
پاچه خیزک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹پاچهخزک› pāčexizak ۱. نوعی آتشبازی.۲. نوعی فشفشه.
-
پاچه ورمالیده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) pāčevarmālide ۱. کسی که پاچۀ شلوار خود را بالا زده باشد.۲. [عامیانه، مجاز] آدم زرنگ و حقهباز.
-
پاچه شلوار
دیکشنری فارسی به عربی
ساق
-
دست پاچه
دیکشنری فارسی به عربی
مستعجل