کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پالای اسب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
پالای اسب
لغتنامه دهخدا
پالای اسب . [ اَ ] (اِ مرکب ) بمعنی اسب یدک کش باشد. (شعوری بنقل از مجمع).
-
واژههای مشابه
-
گه پالای
لغتنامه دهخدا
گه پالای . [ گ ُه ْ ](نف مرکب ) آنچه گه پالاید. پالاینده ٔ گه : به ریش خویش چرا گوی می فروبیزی اگر نه ریش تو پرویزنی است گه پالای .سوزنی .
-
لای پالای
لغتنامه دهخدا
لای پالای . (اِ مرکب ) پارچه ٔ صافی که از آن شراب صافی کنند. (غیاث ).
-
مس پالای
لغتنامه دهخدا
مس پالای . [ م ِ ] (نف مرکب ) پالاینده ٔ مس .- کوره ٔ مس پالای ؛ کوره ٔ پالاینده ٔ مس .- خاکستر کوره ٔ مس پالای ؛ این خاکستر را صاحب ذخیره ٔ خوارزمشاهی جزو ادویه ٔمرهم جراحت عصب نام میبرد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
جستوجو در متن
-
بالاذ
لغتنامه دهخدا
بالاذ. (اِ) بالاده . کتل . پالاده . پالاد. پالا. پالای . بالاد. اسب جنیبت . اسب جنیبت باشد که پیشاپیش پادشاهان کشند. و رجوع به بالا و بالاد شود. || اسب پالانی بارکش . (برهان قاطع) (هفت قلزم ) (ناظم الاطباء).
-
بالاد
لغتنامه دهخدا
بالاد. (اِ) اسب جنیبتی را گویند. (هفت قلزم ). اسب یدک . (فرهنگ ضیاء). جنیبت باشد. (فرهنگ اسدی ). اسب یدکی . (فرهنگ شعوری ج ص 156). بالا.بالای . بالاده . بالاذ. پالاد. پالاده . پالای : من رهی پیر وسست پای شدم نتوان راه کرد بی بالاد. فرالاوی (از فرهنگ ...
-
پالا
لغتنامه دهخدا
پالا. (نف مرخم ) صاف کننده . پالاینده . صافی کننده . لیکن [ این معنی ] بدون ترکیب گفته نمیشود همچون ترشی پالا و می پالا. (برهان ). و بدین معنی مرکب است از پال و از الف که چون لاحق کلمه شود افاده ٔ فاعلیت کند و اسم آلة نیز و هرچه بدان مضاف شود افاده ٔ...
-
زخم
لغتنامه دهخدا
زخم . [ زَ ] (اِ) این لغت در پهلوی هم بوده است . (از فرهنگ نظام ). پهلوی زخم یا زحم زام کردی افغانی زخم ، بلوچی زخم و زام (شمشیر). (فقه اللغه ٔ هرن ص 652). گیلکی زخم . جراحتی که بوسیله ٔ آلات جارحه یا ناخن و دندان و مانند آن بهم رسد. ریش . (از حاشیه ...