کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پالاپال پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
پالاپال
/pālāpāl/
معنی
۱. جستجو؛ کاوش.
۲. جستجو و کاوش میان چیزهای پراکنده و درهمریخته.
۳. درهمریختگی؛ شورش؛ آشوب: ◻︎ به فرّ و هیبت شمشیر تو قرار گرفت / زمانهای که پرآشوب بود و پالاپال (دقیقی: ۱۰۳).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
پالاپال
فرهنگ فارسی معین
(اِمر.) هیاهو، آشفتگی .
-
پالاپال
لغتنامه دهخدا
پالاپال . (ص مرکب ، اِ مرکب ) در فرهنگ اسدی چاپ ... پاول هورن آمده است : چیزی بود که سخت پاینده بود تازیش سیّال بود. دقیقی گفت : بفر و هیبت شمشیر تو قرار گرفت زمانه ای که پرآشوب بود و پالاپال .و در ذیل آن نسخه بدلی «بود پالاپال » آورده است و در حاشیه...
-
پالاپال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) ‹پالپال› [قدیمی] pālāpāl ۱. جستجو؛ کاوش.۲. جستجو و کاوش میان چیزهای پراکنده و درهمریخته.۳. درهمریختگی؛ شورش؛ آشوب: ◻︎ به فرّ و هیبت شمشیر تو قرار گرفت / زمانهای که پرآشوب بود و پالاپال (دقیقی: ۱۰۳).
-
جستوجو در متن
-
پالال
لغتنامه دهخدا
پالال . (ص ، اِ) پالوده بود سخت و دیگر چیزی بود سخت پاینده . ظاهراً این صورت تصحیف و تحریفی است از پالاپال .
-
پالایال
لغتنامه دهخدا
پالایال . (ص مرکب ، اِ مرکب ) پالوده سخت . (اوبهی ). چیزی بود سخت پاینده . (اوبهی ). و شعوری سخت تابنده و هم بمعنی سیّال و میّال گفته است و ظاهراً مصحف پالاپال است .
-
بالابال
لغتنامه دهخدا
بالابال . (اِ) سخنی که فهمیده نشود. بلبله : مباش کم ز کسی کو سخن نداند گفت ز لفظ معنی باید همی نه بالابال . عنصری .مراد این است که گنگ نیز با اشارت و سخن نامفهوم مراد خویش فهماند و سخن غضائری تنها بلبله و بی معنی است . و در فرهنگ اسدی این شعر به نام ...
-
پالاپالی
لغتنامه دهخدا
پالاپالی . (حامص مرکب ) یا بالابالی . هیاهو. داد وبیداد. داد و فریاد. شور و شغب . جنگ و چلب : پس چون این پسر بیامد از این کنیز [ یعنی اسماعیل از هاجر ] ساره را خشم آمد و رشک زنانش بجنبید و شکیبائی نتوانست کردن جنگ و پرخاش اندر گرفت ، و پالاپالی کردن ...
-
هیبت
لغتنامه دهخدا
هیبت . [ هََ ب َ ] (ع اِ) هیبة. ترس و بیم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) : صورت خشمت ار ز هیبت خویش ذره ای را به خاک بنمایدخاک دریا شود بسوزد آب بفسرد آفتاب و بشجاید. دقیقی .کجا حمله ٔ او بود چه کوهی چه مصافی کجا هیبت او بود چه شیری چه شکالی . فرخی .ربو...
-
پرآشوب
لغتنامه دهخدا
پرآشوب . [ پ ُ ] (ص مرکب )پرفتنه . پرغوغا. پُر از جنگ . بس آشفته : جهان خانه ٔ دیو بدپیکر است سرائی پرآشوب و دردسر است . اسدی (گرشاسبنامه ص 437).بچشم عقل در این رهگذار پرآشوب جهان و کار جهان بی ثبات و بی محل است . حافظ.و اغلب با داشتن و شدن و کردن و ...
-
فر
لغتنامه دهخدا
فر. [ ف َ / ف َرر ] (اِ) شأن و شوکت و رفعت و شکوه . (برهان ) : سری بی تن و پهن گشته به گرزنه شان رنگ ماند و نه فر و نه برز. ابوشکور بلخی .به فر و هیبت شمشیر تو قرار گرفت زمانه ای که پرآشوب بود پالاپال . دقیقی .ای امیر مهربان این مهرگان خرم گذارفرّ و...
-
آشوب
لغتنامه دهخدا
آشوب . (اِمص ، اِ) (اسم مصدر آشفتن و آشوفتن : آشفتم . بیاشوب ) اختلاف . فتنه . فساد. تباهی : بفر و هیبت شمشیر تو قرار گرفت زمانه ای که پرآشوب بود پالاپال . دقیقی .وزآن پس چنین گفت افراسیاب که بد در جهان اندرآمد بخواب از این پس نه آشوب خیزد نه جنگ به ...
-
زمانه
لغتنامه دهخدا
زمانه . [ زَ ن َ / ن ِ ] (اِ) روزگار. دهر. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) (فرهنگ فارسی معین ). روزگار. (ناظم الاطباء). روزگار و سبکسیر و دون از صفات اوست . (آنندراج ). پورداود در ذیل «زروان ، زمانه » آرد: ... چنانکه در فروردین یشت فقرات 53 و 55 و زامیاد ی...