کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پالان گر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
ویتامین پ پ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: vitamine PP] (زیستشناسی) vitāminpepe ویتامین PP در مخمر آبجو و بعضی سبزیها وجود دارد و فقدان آن باعث بیماری پلاگر میشود.
-
پ ن پ
واژهنامه آزاد
پس نه پس یعنی فکر می کنی این نیست؟ (استفهام انکاری)
-
پ به پ
واژهنامه آزاد
اشتباه پا کردن کفش توسط شخص به ویژه توسط بچه ها
-
پ اوروشسپ
لغتنامه دهخدا
پ اوروشسپ . [ پ ُ ش َ پ َ ] (اِخ ) صورت اوستائی نام پدر زرتشت است . این اسم مرکب است از صفت (پ ُاوروش َ) بمعنی پیر چنانکه در وندیداد فرگرد 7 فقره ٔ 57 آمده است و از کلمه ٔ اسپ و معنی ترکیبی پ اوروشسپ دارنده ٔ اسپ پیر است . در آبان یشت فقره ٔ18 زرتشت ...
-
ل-ه و پ-ه
لغتنامه دهخدا
ل-ه و پ-ه . [ ل ِ هَُ پ ِه ْ ] (ص مرکب ، از اتباع ) لِه و لورده . خرد و خاکشی . سخت لِه . سخت کوفته و سوده .
-
جستوجو در متن
-
پریون
فرهنگ فارسی معین
(پَ) (اِ.) گر، جرب .
-
پرپین گر
لغتنامه دهخدا
پرپین گر. [ پ َ گ َ ] (ص ) پرپین چی . رجوع به پرپین شود.
-
پرویزن گر
لغتنامه دهخدا
پرویزن گر. [ پ َرْ زَ گ َ ] (ص مرکب ) غربالی . (دهار).
-
پروازه گر
لغتنامه دهخدا
پروازه گر. [ پ َرْ زَ / زِ گ َ ] (ص مرکب ) رجوع به پروازه شود.
-
سفال پز
لغتنامه دهخدا
سفال پز. [ س ُ / س ِ پ َ ] (نف مرکب ) فخّار. کوزه گر.
-
چاره پرداز
لغتنامه دهخدا
چاره پرداز. [ رَ / رِ پ َ ] (نف مرکب ) چاره گر. علاج گر. کسی که علاج دردی یا اصلاح امری کند : جهان را در این آمدن راز بودکه شاه جهان چاره پرداز بود.نظامی .
-
پژولانیدن
لغتنامه دهخدا
پژولانیدن . [ پ َ دَ ] (مص ) رنجه کردن : گر روان من پژولانند زودصد در محنت بر ایشان برگشود.مولوی .
-
پی سپر شدن
لغتنامه دهخدا
پی سپر شدن . [ پ َ / پ ِ س ِ پ َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) (... راهی )؛ محل عبور واقع گردیدن . پیموده شدن : حافظ سر از لحد بدرآرد بپایبوس گر خاک او بپای شما پی سپر شود.حافظ (از آنندراج ).
-
دودپیمای
لغتنامه دهخدا
دودپیمای . [ پ َ / پ ِ ] (نف مرکب ) دودپیما. در صفات آه مستعمل است . (از آنندراج ). که دود از وی برخیزد : تعلیم گر تو شد که اینجای آتشکده ای است دودپیمای .نظامی .