کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پالار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
پالار
/pālār/
معنی
= بالار
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
دیرک، ستون، شمع، عماد
دیکشنری
column, pillar
-
جستوجوی دقیق
-
پالار
واژگان مترادف و متضاد
دیرک، ستون، شمع، عماد
-
پالار
فرهنگ فارسی معین
( اِ.) تیر بزرگی که در سقف خانه به کار می رود.
-
پالار
لغتنامه دهخدا
پالار. (اِ) درخت و ستون بزرگ . (برهان ). پاغَر. ستون . اُستن . اُستون . شمع. تیرک . دیرک . حمّال . پادیر. پازیر. بالار.
-
پالار
لغتنامه دهخدا
پالار. (اِخ ) رودی به جنوب هندوستان که از خطه ٔ میسور از کوههای بالاکات سرچشمه گیرد و سپس بجنوب شرقی و بعد از آن به مشرق جاری شود و پس از پیمودن 370 هزارگز به خلیج بنگاله ریزد.
-
پالار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] pālār = بالار
-
پالار
واژهنامه آزاد
پالار:ستون ، ستون محکم
-
جستوجو در متن
-
pallar
دیکشنری انگلیسی به فارسی
پالار
-
بالار
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) = بالال : نک پالار.
-
عماد
واژگان مترادف و متضاد
۱. پالار، رکن، ستون ۲. تکیهگاه، متکا
-
مقاص
لغتنامه دهخدا
مقاص . [ م َ ] (ع اِ) تیر و شه تیر و پالار عمارت و تیر بزرگ و حمالی که تیرهای دیگر را بر وی نصب کنند. (ناظم الاطباء).
-
rafters
دیکشنری انگلیسی به فارسی
تیرها، گله مرغ، خرپا، تیر عرضی طاق، لاپه، پالار، الوار دار کردن
-
پاغر
لغتنامه دهخدا
پاغر. [ غ َ ] (اِ) ستونی که سقف خانه بدان ایستد. ستونی را گفته اند که سقف خانه بدان قرار گیرد. (برهان ). عماد. عمود. پیلپایه . پالار. پیلپا.
-
استن
لغتنامه دهخدا
استن . [ اُ ت ُ ] (اِ) مخفف استون . ستون . (جهانگیری ). رکن . (غیاث ) (انجمن آرا). اسطوانة. ستون عمارت . (برهان ) (مؤید الفضلاء). پالار. (برهان ). عماد : گریه ٔ ابرست و سوز آفتاب استن دنیا همین دو رشته تاب . مولوی .استن این عالم ای جان غفلت است هوشی...
-
تیر
لغتنامه دهخدا
تیر. (اِ) معروف است و به عربی سهم خوانند. (برهان ). تیر که ازکمان جهد. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 139). تیر کمان .(فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا). ترجمه ٔ سهم ، و خدنگ و ناوک مترادف آن ، و این مجاز است و راست و راست رو کج گشاده ، سخت دلدوز، دیده دوز، جگردوز،...