کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پالاد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
پالاد
/pālād/
معنی
۱. جنیبت؛ یدک.
۲. [مجاز] اسب.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
پالاد
فرهنگ فارسی معین
( اِ.) 1 - مطلق اسب . 2 - اسب نوبتی ، جنیبت .
-
پالاد
لغتنامه دهخدا
پالاد. (اِ) (مرکب از پای و لاد؟) پالا. پالاده . اسب پالانی . (اوبهی ). جنیبت باشد و پالانی همچنین ؟ (صحاح الفرس ). جنیبت را گویندکه اسب کوتل باشد و آن اسبی است که پیشاپیش امرا و سلاطین برند و اسب پالانی را نیز گفته اند. (برهان ). جنیبت . (فرهنگ اسدی ...
-
پالاد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹پالاده، پالا، بالاده، بالاد، بالا› [قدیمی] pālād ۱. جنیبت؛ یدک.۲. [مجاز] اسب.
-
جستوجو در متن
-
پالا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] pālā = پالاد
-
پالا
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) نک پالاد.
-
اخلامور
لغتنامه دهخدا
اخلامور. [ اَ ] (اِ) زیرفون . نرمدار. گاوکُهُل . پالاد. پالاس . رجوع به زیرفون شود.
-
نرمدار
لغتنامه دهخدا
نرمدار. [ ن َ ] (اِ) زیرفون . نرمدار نامی است که در نور و گرگان و مازندران به درخت زیرفون دهند. (یادداشت مؤلف ). عذار. کپ . گاو کهل . پالاد. پالاس . کدر. کدار.کیو. (از درختان جنگلی ص 179). رجوع به نمدار شود.
-
بالاذ
لغتنامه دهخدا
بالاذ. (اِ) بالاده . کتل . پالاده . پالاد. پالا. پالای . بالاد. اسب جنیبت . اسب جنیبت باشد که پیشاپیش پادشاهان کشند. و رجوع به بالا و بالاد شود. || اسب پالانی بارکش . (برهان قاطع) (هفت قلزم ) (ناظم الاطباء).
-
پالاو
لغتنامه دهخدا
پالاو. (اِ) رجوع به پالاد شود.در جهانگیری با واو ضبط کرده و آنرا بمعنی اسب جنیبت دانسته و این بیت را از شمس فخری شاهد آورده است :شهنشهی که کشد بخت در مواکب اوچو نقره خنگ و سمند فلک دو صد پالاو.و شواهد از گفته های شمس فخری سند صحت هیچ دعوی لغوی نیست چ...
-
نمدار
لغتنامه دهخدا
نمدار. [ ن َ ] (نف مرکب ) مرطوب . دارای تری اندک . (ناظم الاطباء). نمگن . || (اِ مرکب ) درختی است از انواع زیزفون که در جنگل های شمال ایران فراوان است و نام محلی آن پالاد و پالاس است . رجوع به جنگل شناسی ج 6 ص 127 شود.
-
پالاده
لغتنامه دهخدا
پالاده . [ دَ / دِ ] (اِ) پالاد. اسب جنیبت . (اوبهی ). اسب کوتل . (برهان ) : ابلق ایام را تا برنشیند، میرودسبزخنگ چرخ پیش قدر او پالاده ای . عنصری .|| (ص ) بدگوی و مفسد و اهل غیبت . (برهان ). اهل غیبت و فساد.
-
بالاد
لغتنامه دهخدا
بالاد. (اِ) اسب جنیبتی را گویند. (هفت قلزم ). اسب یدک . (فرهنگ ضیاء). جنیبت باشد. (فرهنگ اسدی ). اسب یدکی . (فرهنگ شعوری ج ص 156). بالا.بالای . بالاده . بالاذ. پالاد. پالاده . پالای : من رهی پیر وسست پای شدم نتوان راه کرد بی بالاد. فرالاوی (از فرهنگ ...
-
پالای
لغتنامه دهخدا
پالای . (اِ) پالا. پالاد. پالاو. اسب جنیبت . || (نف ) افزاینده و زیادکننده . (برهان ). || صافی کننده . بیزنده . (غیاث اللغات ) :گهی از نرگست خوناب پالای گهی بیخواب و گه مهتاب پیمای . عطار.ترکیب ها:- ترشی پالای . خون پالای . سماق پالای . رجوع به همین...
-
پالا
لغتنامه دهخدا
پالا. (نف مرخم ) صاف کننده . پالاینده . صافی کننده . لیکن [ این معنی ] بدون ترکیب گفته نمیشود همچون ترشی پالا و می پالا. (برهان ). و بدین معنی مرکب است از پال و از الف که چون لاحق کلمه شود افاده ٔ فاعلیت کند و اسم آلة نیز و هرچه بدان مضاف شود افاده ٔ...