کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پالا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
پالا
/pālā/
معنی
= پالاد
فرهنگ فارسی عمید
فعل
بن گذشته: پالود
بن حال: پالا
دیکشنری
girder, refiner
-
جستوجوی دقیق
-
پالا
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) نک پالاد.
-
پالا
لغتنامه دهخدا
پالا. (نف مرخم ) صاف کننده . پالاینده . صافی کننده . لیکن [ این معنی ] بدون ترکیب گفته نمیشود همچون ترشی پالا و می پالا. (برهان ). و بدین معنی مرکب است از پال و از الف که چون لاحق کلمه شود افاده ٔ فاعلیت کند و اسم آلة نیز و هرچه بدان مضاف شود افاده ٔ...
-
پالا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] pālā = پالاد
-
پالا
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ پالودن و پالاییدن) ‹پالای› [قدیمی] pālā ١. = پالاییدن۲. پالاینده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): بادهپالا، ترشیپالا، خونپالا.
-
واژههای مشابه
-
باده پالا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹بادپالا› [قدیمی] bādepālā آنچه شراب را با آن صاف کنند.
-
cathartic
روانپالا
واژههای مصوّب فرهنگستان
[هنرهای نمایشی] مربوط به روانپالایی
-
سماق پالا
لغتنامه دهخدا
سماق پالا. [ س ُ ] (اِ مرکب ) سماق پالاینده . ظروف سوراخ داری که جهت صاف کردن اشیای آبدار بکار برند. (از فرهنگ فارسی معین ). آبکش چلو صافی .
-
سیم پالا
لغتنامه دهخدا
سیم پالا. (اِ مرکب ) بوته . (ناظم الاطباء). گاه ، چاهک سیم پالایان باشد. (صحاح الفرس ). || (نف مرکب ) آنکه تصفیه ٔ نقره کند. (یادداشت بخط مؤلف ). کسی که نقره را ذوب میکند و سکه مینماید. (ناظم الاطباء). سباک . (مهذب الاسماء).
-
شیب پالا
لغتنامه دهخدا
شیب پالا. (اِ مرکب ) ترشی پالا، و آن ظرفی است که مانند کفگیر سوراخها دارد و بدان چیزها صاف کنند. (برهان ). ظرف مس که ته آن پرسوراخ باشد و ترشی و شربت و غیره از آن بپالایند. (رشیدی ). به ترشی پالا مشهور است . (انجمن آرا). طبق مانندی باشد که در آن مثل ...
-
می پالا
لغتنامه دهخدا
می پالا. [ م َ / م ِ ] (نف مرکب ) می پالاینده . پالاینده ٔ می . که باده را بپالاید. صافی که با آن می بپالایند : هیبتش در کاسه ٔ سر خصم راهم ز خون خصم می پالای باد. خاقانی .دیده می پالا و گیتی خاک پای جرعه های این بر آن خواهم فشاند. خاقانی .مجلس غم سا...
-
باده پالا
لغتنامه دهخدا
باده پالا. [ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) بمعنی پالونه ٔ شراب باشد یعنی چیزی که شراب بدان صاف کنند. (آنندراج ). بادپالا. (ناظم الاطباء). رجوع به بادپالا شود.
-
پالا دادن
لغتنامه دهخدا
پالا دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) پالودن : برگرفتی آب از خاک سیه خورشیدوارراوقش کردی و بالا دادی احسنت ای ملک .خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 649).
-
ترشی پالا
لغتنامه دهخدا
ترشی پالا. [ ت ُ / ت ُ رُ ] (اِ مرکب ) ترشی پالان . ترش پالا. (ناظم الاطباء). زازل . (جهانگیری ). آبکش . پرویزن . رجوع به ترشپالا شود.
-
خون پالا
لغتنامه دهخدا
خون پالا. [ خوم ْ ] (نف مرکب ) خون فشان . خونریز : بخور مجلسش از ناله های دودآمیزعقیق زیورش از دیده های خون پالا. سعدی .مطرب از درد محبت غزلی می پرداخت که حکیمان جهان را مژه خون پالا بود. حافظ.خاک در کاسه ٔ آن سر که در آن سودا نیست خار در پرده ٔ آن چ...