کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پاغنده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
پاغنده
معنی
(غُ دِ) (اِ.) 1 - گلوله از هر چیزی مانند: پنبه ... 2 - پنبة زده شده و گلوله کرده .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
پاغنده
فرهنگ فارسی معین
(غُ دِ) (اِ.) 1 - گلوله از هر چیزی مانند: پنبه ... 2 - پنبة زده شده و گلوله کرده .
-
پاغنده
لغتنامه دهخدا
پاغنده . [ غ ُ / غ َ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) پنبه ٔ برپیچیده بودکه زنان ریسند. (فرهنگ اسدی نسخه ٔ خطی نخجوانی ). کلوچ پنبه . آن پنبه که حلاج گرد کرده باشد. پنبه ٔ گلوله کرده بود. (نسخه ای از فرهنگ اسدی ). آن پنبه ٔ پیچیده بود که حلاج گرد کرده بود عمداً....
-
پاغنده
واژهنامه آزاد
در افغانستان به دانه های برف پاغنده های برف میگویند .
-
جستوجو در متن
-
پاغند
فرهنگ فارسی معین
(غُ) نک پاغنده .
-
پاغند
لغتنامه دهخدا
پاغند. [ غ ُ ] (اِ مرکب ) پنبه ٔ زده باشد که بریسند یعنی محلوج . (فرهنگ اسدی ). پاغُنده . کلوچ . گلوله پنبه ٔ حلاجی کرده . (جهانگیری ) (برهان ). و رجوع به پاغنده شود.
-
باغنده
فرهنگ فارسی معین
(غَ یا غُ دِ یا دَ) ( اِ.) = پاغنده . باغند. پاغند: پنبة حلاجی کرده ، پنبة زده شده . غنده و غند نیز گویند.
-
پنجش
لغتنامه دهخدا
پنجش . [ پ ِ ج َ ] (اِ) گلوله ٔ پنبه ٔ حلاجی کرده را گویند. (برهان قاطع). کلوچ . پاغنده . و نیز رجوع به پنجک شود.
-
پند
لغتنامه دهخدا
پند. [ پ ُ ] (اِ) گلوله ٔ پنبه ٔ حلاجی کرده باشد. (برهان قاطع). گلوله ٔ پنبه ٔزده . پاغنده . غنده . (فرهنگ جهانگیری ). گاله . پنجش . پنجک . پندش . پنده . پندک . و رجوع به پاغنده شود. || برآمدگی روی شاخه ٔ درخت که مبدل به جوانه شود و آن را برای پیوند ...
-
آغنده
لغتنامه دهخدا
آغنده . [ غ ُ دَ / دِ ] (اِ) پنبه ٔ پیچیده و گردکرده باشد ریشتن را. کلوچ . باغنده . پاغنده . غنده . غندش . || نوعی از عنکبوت زهردار. رتیلا. رُتیل . غنده .
-
باغند
لغتنامه دهخدا
باغند. [ غ َ ] (اِ) باغنده . (برهان ).پاغنده . (برهان ). پنبه ٔ حلاجی کرده که برای رشتن گلوله کرده باشند. (برهان ، ذیل باغنده ) (ناظم الاطباء). رجوع به باغنده شود. گلوج . (در تداول مردم قزوین ).
-
پندش
لغتنامه دهخدا
پندش . [ پ ُ دَ ] (اِ) گلوله ٔ پنبه ٔ حلاجی کرده را گویند. (برهان قاطع). پنجک . (فرهنگ جهانگیری ). پندک و پند. پاغند. پاغنده . کلوچ پنبه . گلوله . و نیز رجوع به پُند شود.
-
پنجک
لغتنامه دهخدا
پنجک . [ پ ُ ج َ ] (اِ) گلوله ٔ پنبه ٔ حلاجی کرده باشد. (برهان قاطع). گلوله ٔ ندافی کرده برای رشتن . پنجش . پندش . پنده . پند. پاغنده . گاله . (رشیدی ). پندک . پاغند. (فرهنگ جهانگیری ). کلوچ : یکی از ایشان پنجک ستان و پنبه فروش که ریش کاوی نامه است و...
-
بندش
لغتنامه دهخدا
بندش . [ ب َ دَ ] (اِ) پنبه ٔ حلاجی کرده و گلوله نموده باشد بجهت رشتن . (برهان ) (ناظم الاطباء). پنبه ٔ محلوج . (آنندراج ). پنبه ٔ برزده و گردکرده ریسیدن را و نیز باغنده و پاغنده و پیچک و بندک و غنده و کندش و گلن نیز گویند و هندکاله نامندش . (شرفنامه...
-
بندک
لغتنامه دهخدا
بندک . [ ب َ دَ ] (اِ) پنبه ٔ حلاجی کرده و گلوله نموده را گویند به جهت رشتن . (برهان ) (آنندراج ). پنبه ٔ برزده و گردکرده ریسیدن را و آن را پاغند و پاغنده و غنده و گندش و گلن گویند وهندکاله خوانند. (شرفنامه ٔ منیری ). پنبه ٔ پاک کرده از پنبه دانه و آ...