کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پاسپورت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
پاسپورت
/pāsport/
معنی
= گذرنامه
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
پته، پروانه، تذکره، جوازعبور، روادید، گذرنامه، ویزا
برابر فارسی
گذرنامه
دیکشنری
passport
-
جستوجوی دقیق
-
پاسپورت
واژگان مترادف و متضاد
پته، پروانه، تذکره، جوازعبور، روادید، گذرنامه، ویزا
-
پاسپورت
فرهنگ واژههای سره
گذرنامه
-
پاسپورت
فرهنگ فارسی معین
(پُ) [ فر. ] ( اِ.) اجازه نامه برای رفت و آمد اشخاص از مملکتی به مملکت دیگر،گذرنامه ، جواز عبور.
-
پاسپورت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: passeport] pāsport = گذرنامه
-
جستوجو در متن
-
باشبرد
لغتنامه دهخدا
باشبرد. [ ب ُ ] (اِ) مصحف پاسپورت . رجوع به پاسپورت شود.
-
گذرنامه
واژگان مترادف و متضاد
پاسپورت، تذکره، جواز، روادید
-
passbook savings account
دیکشنری انگلیسی به فارسی
حساب پس انداز پاسپورت
-
گذرنامه
فرهنگ فارسی معین
( ~ . مِ) (اِمر.) ورقة اجازة عبور از مرز، پاسپورت .
-
جواز
فرهنگ فارسی معین
(جَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) اجازه دادن ، رخصت دادن . 2 - (اِ.) گذرنامه ، پاسپورت .3 - (مص ل .) گذشتن ، گذشتن از جایی .
-
باسابرط
لغتنامه دهخدا
باسابرط. [ ب ُ ] (معرب ، اِ) ورقه ٔ عبور. گذرنامه . پاسپورت . الجواز. (اقرب الموارد). رجوع به نشوءاللغة العربیه ص 95 شود.
-
تذکره
واژگان مترادف و متضاد
۱. بیوگرافی، زندگینامه(شعرا) ۲. تاریخ، جنگ، سفینه، کتاب، مجموعه ۳. پاسپورت، گذرنامه ۴. یاد، یادآوری، یادگار ۵. یادداشت
-
جواز
لغتنامه دهخدا
جواز. [ ج َ ] (ع اِ)روا. || تساهل . (منتهی الارب ). امکان و تساهل . (اقرب الموارد). || آب که مواشی و زراعت را دهند. (منتهی الارب ). آبی که داده شده است بمال از چارپایان . (برهان ). || چک مسافران که از سلطان گیرند تا کسی در راه متعرض نشود. (منتهی الار...
-
تذکرة
لغتنامه دهخدا
تذکرة. [ ت َ ک ِ رَ ] (ع مص ) بیاد آوردن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). یاد آوردن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || پند دادن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ). رجوع به تذکیر شود. || (اِ) یادگار. (منتهی الارب ) (ناظم ...
-
چک
لغتنامه دهخدا
چک . [ چ َ ] (اِ) قباله باشد. به تازی صک گویند. (فرهنگ اسدی چ اقبال ص 276). قباله و برات باشد.(فرهنگ اسدی حاشیه ٔ ص 276). برات وظیفه و مواجب و بیعانه و حجت و منشور و قباله ٔ خانه و باغ و امثال آن باشد و معرب آن صَک است . (برهان ). قباله را گویند. (جه...