کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پاسه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
پاسه
معنی
(س ِ) (اِ.) 1 - میل کردن به هر چیزی ، آزمندی . 2 - غم ، اندوه .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
پاسه
فرهنگ فارسی معین
(س ِ) (اِ.) 1 - میل کردن به هر چیزی ، آزمندی . 2 - غم ، اندوه .
-
پاسه
لغتنامه دهخدا
پاسه . [ س َ / س ِ ] (اِ) تاسه . تلواسه . میل کردن به هر چیز.(برهان ). آزمندی . || غم و اَندوه و فشردن گلو. (برهان ). و ظاهراً این صورت مصحف تاسه باشد.
-
پاسه
لغتنامه دهخدا
پاسه . [ س ِ ] (اِخ ) کرسی اُرن از ناحیه ٔ آرژانتان . دارای 1307 تن سکنه و صنعت آن آشگری و پیراستن پوست است .
-
واژههای مشابه
-
پاسه را
لغتنامه دهخدا
پاسه را. [ س ِ ] (اِخ ) ژان شاعر فرانسوی ، استاد علوم ادب در کلژ دو فرانس که در آن زمان کلژ روایال نامیده میشد. مولد او در ترویس بسال 1534م .940/ هَ . ق . و وفات در سنه ٔ 1602م .1010/ هَ . ق .