کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پازخ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
پازخ
/pāzax/
معنی
= پاژخ
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
پازخ
لغتنامه دهخدا
پازخ . [ زَ ] (اِ) رجوع به پاژَخ شود.
-
پازخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] pāzax = پاژخ
-
جستوجو در متن
-
پاژخ
لغتنامه دهخدا
پاژخ . [ ژَ ](اِ) پازخ . مالش و آزار باشد. (برهان ) : پاسار میکند من و خوبان راتنگ آمدم ز پاژخ و پاسارش . ناصرخسرو.ای کرده دلم غم تو رخ رخ تا چند کشم ز عشق پاژخ .عماد زوزنی .
-
رخ رخ
لغتنامه دهخدا
رخ رخ . [ رَ رَ ] (ص مرکب ) رخنه رخنه . (یادداشت مؤلف ). چاک چاک . ظاهراً مبدل و مخفف لخت لخت است : ای کرده دلم غم تو رخ رخ تا چند کنم ز عشق پازخ . عماد شهریاری .تو شاد بادی و آزاد بادی از غم دهرعدوت مانده ز بار عنا و غم رخ رخ .سوزنی .