کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پارچه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
پارچه
/pārče/
معنی
۱. هرچیز بافتهشده از پنبه، پشم، یا ابریشم؛ جنس ذرعی.
۲. پاره و تکۀ چیزی: یک پارچه سنگ، یک پارچه آجر.
۳. واحد شمارش آبادی و ملک.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. قماش، منسوج
۲. پاره، تکه، قطعه
۳. لخت
دیکشنری
acetate, cloth, fabric, flapper, goods, material, stuff, textile, tissue, web, yard goods
-
جستوجوی دقیق
-
پارچه
واژگان مترادف و متضاد
۱. قماش، منسوج ۲. پاره، تکه، قطعه ۳. لخت
-
پارچه
فرهنگ فارسی معین
(چِ) (اِمصغ .) 1 - پاره ، تکه . 2 - هر چیز بافته شده .
-
پارچه
لغتنامه دهخدا
پارچه . [ چ َ / چ ِ ] (اِ مصغر) (از پاره ، قطعه . جزء و چه علامت تصغیر) جامه . منسوج . نسیج . نسیجه . قماش . || قطعه . برخ . پاره . تکه : یک پارچه یخ ، یک پارچه سنگ : و نماز دیگر آن روز صلتی از آن وی رسول دار برد دویست هزار درم و اسبی باستام زر و پنج...
-
پارچه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) pārče ۱. هرچیز بافتهشده از پنبه، پشم، یا ابریشم؛ جنس ذرعی.۲. پاره و تکۀ چیزی: یک پارچه سنگ، یک پارچه آجر.۳. واحد شمارش آبادی و ملک.
-
پارچه
دیکشنری فارسی به عربی
قطعة , قماش , مادة , نسيج
-
پارچه
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: pârča طاری: pârča طامه ای: pârča طرقی: pârča کشه ای: pârča نطنزی: pârča
-
واژههای مشابه
-
پارچَه
لهجه و گویش بختیاری
pârča 1. پارچه، منسوج؛ 2. واحد شمارش روستا do pârča âvâdi> دو روستا> .
-
پارچه پارچه
فرهنگ فارسی معین
(چِ. چِ) (ص مر.) پاره پاره ، لخت لخت .
-
پارچه پارچه
لغتنامه دهخدا
پارچه پارچه . [ چ َ / چ ِ چ َ / چ ِ ] (ص مرکب ) شاخ شاخ . پاره پاره . لَخت لَخت . لت لت .- پارچه پارچه کردن ، پاره پاره کردن .
-
کوله پارچه
لغتنامه دهخدا
کوله پارچه . [ ل ِ چ ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان برزرود که در بخش حومه ٔ شهرستان اصفهان واقع است و 250 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
-
نیم پارچه
لغتنامه دهخدا
نیم پارچه . [ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) فالج نیمه ٔ بدن . (ناظم الاطباء) (فرهنگ شعوری ج 2 ص 45).
-
filter cloth
پارچۀ صافی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[شیمی، مهندسی شیمی] پارچهای که با آن عمل صافش انجام میشود
-
پارچه باف
لغتنامه دهخدا
پارچه باف . [ چ َ / چ ِ ] (نف مرکب ) نساج . جولاه . جولاهه .
-
پارچه کشباف
دیکشنری فارسی به عربی
بلوز