کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پاره و سقط پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جل پاره
لغتنامه دهخدا
جل پاره . [ ج ُ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) (از: جُل ، پارچه ٔ کهنه ، ژنده ، پلاس + پاره ، شکافته ، دریده ) : باز جل پاره مرقّع صفت طفلی توست نخ دیبای ثمینت چو شبابت پندار.نظام قاری (دیوان ص 12).
-
لعل پاره
لغتنامه دهخدا
لعل پاره . [ ل َ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) قطعه لعل . قطعه ای از لعل : سنگی به چند سال شود لعل پاره ای زنهار تا به یک نفسش نشکنی به سنگ .سعدی .
-
پاره دوختن
لغتنامه دهخدا
پاره دوختن . [ رَ / رِ ت َ ] (مص مرکب ) در پی نهادن جامه را. وصله کردن . رقعه دوختن . ترقیع. پینه کردن . ترَدّم . تردیم .
-
پاره پار
لغتنامه دهخدا
پاره پار. [ رَ / رِ ] (ص مرکب ) رجوع به پاره پاره شود.- پاره پار شدن ؛ پاره پاره شدن : فراوان بگشتند در کارزارهمان تیغ با گرزشد پاره پار. فردوسی .- پاره پار کردن ؛ پاره پاره کردن : بفرمان آن خسرو نامداربکردند از آن پس ورا پاره پار.فردوسی .
-
پاره پوره
لغتنامه دهخدا
پاره پوره . [ رَ / رِ رَ /رِ ] (ص مرکب ، از اتباع ) از اتباع است . پاره پاره .
-
پاره خوار
لغتنامه دهخدا
پاره خوار. [ رَ / رِ خوا / خا ] (نف مرکب ) آنکس که پاره ستاند. آنکس که رشوت گیرد. رشوت خوار : فیل بچه میخوری ای پاره خوارهم برآرد خصم فیل از تو دمار.مولوی .
-
پاره دم
لغتنامه دهخدا
پاره دم . [ رَ / رِ دُ ] (اِ مرکب ) پاردم . دمچی چرمین که پس زین اسب بندند.
-
پاره دوزی
لغتنامه دهخدا
پاره دوزی . [ رَ / رِ ] (حامص مرکب ) پینه گری . وصله گری . پینه دوزی . لخت دوزی . لاخه دوزی . ترقیع. تردیم .
-
پاره دهنده
لغتنامه دهخدا
پاره دهنده . [ رَ / رِ دَ هََ دَ/ دِ ] (نف مرکب ) راشی . (منتهی الارب ). رشوت دهنده .
-
چاو پاره
لغتنامه دهخدا
چاو پاره . [ رَ ] (اِخ ) نام موضعی از ثغور روم . نام محلی از ثغور روم که زادگاه ابوعبداﷲ صوفی همدانی بوده است . آبادیی از ثغور روم که ابوعبداﷲ صوفی همدانی از آنجاست .
-
پاره خط
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فارسی. عربی] (ریاضی) pārexat[t] خطی که به دو نقطه منتهی شود.
-
پاره خوار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی] pārexār رشوهخوار؛ رشوهگیر.
-
پاره دوز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) pāreduz کسی که پیشهاش پینه زدن به کفش یا جامه است؛ پینهدوز؛ لاخهدوز.
-
پاره زرد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] pārezard = زردپاره
-
پاره سنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹پارسنگ› pāresang ۱. پارهای از سنگ؛ یک تکۀ سنگ.۲. = پارسنگ