کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پادشاهی کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
کلا ه پادشاهی (در ایران قدیم)
دیکشنری فارسی به عربی
تاج
-
جستوجو در متن
-
سلطنت کردن
واژگان مترادف و متضاد
پادشاهی کردن، فرمانروایی کردن، حکومت کردن
-
garrisoned
دیکشنری انگلیسی به فارسی
پادشاهی، مقیم کردن، مستقر کردن
-
شاهیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [قدیمی] šāhidan ۱. پادشاهی کردن؛ سروری کردن.۲. پارسایی کردن؛ نیکوکار بودن.
-
سلطنت
واژگان مترادف و متضاد
۱. امارت، امیری، پادشاهی، حکومت، شاهی، فرمانروایی ۲. تسلط، چیرگی، سلطه ≠ رعیتی، نوکری ۳. پادشاهی کردن، امارت داشتن
-
یوسفی
لغتنامه دهخدا
یوسفی . [ س ُ ] (ص نسبی ) منسوب به یوسف . || سیمای شبیه به یوسف . (ناظم الاطباء). || (حامص ) پادشاهی و اقتدار.- یوسفی کردن ؛ پادشاهی کردن و اقتدار داشتن . (ناظم الاطباء).
-
سلطنت
فرهنگ فارسی معین
(سَ طَ نَ) [ ع . سلطنة ] 1 - (مص ل .) پادشاهی کردن . 2 - (اِمص .) پادشاهی ، حکومت . 3 - تجاوز، غلبه . 4 - دراز زبانی .
-
لواء بستن
فرهنگ فارسی معین
(لَ . بَ تَ) [ ع - فا. ] (مص م .) نصب کردن درفش پادشاهی .
-
کشور گشودن
لغتنامه دهخدا
کشور گشودن . [ ک ِش ْ وَ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) مملکت گیری کردن . بر کشور دیگران غلبه کردن . کشور دیگری راضمیمه ٔ مملکت خود کردن . فتح کشور دیگری کردن . || آغاز پادشاهی کردن . سلطنت کردن : نخستین خدیوی که کشور گشودسر پادشاهان کیومرث بود.فردوسی .
-
خدائی کردن
لغتنامه دهخدا
خدائی کردن . [ خ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تشبه بخدا پیدا کردن . || پادشاهی کردن . سلطنت کردن . حکومت کردن . دست استیلا داشتن : بر آفاق کشور، خدائی کنی جهان در جهان پادشائی کنی .نظامی .
-
سلطنت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: سلطنة] saltanat ۱. پادشاهی؛ فرمانروایی.۲. سلطان شدن؛ پادشاهی کردن.۳. [قدیمی] قدرت؛ توانایی.۴. [قدیمی] قهر و غلبه.
-
تخت ستانی
لغتنامه دهخدا
تخت ستانی . [ ت َ س َ / س ِ ] (حامص مرکب ) پیروزی بر پادشاهی . غلبه کردن بر سلطانی . ستاندن تخت از پادشاهی و تصرف کردن کشور او : چون خلفا گنج فشانی کنی تاج دهی ، تخت ستانی کنی .نظامی .
-
کناسی کردن
لغتنامه دهخدا
کناسی کردن . [ ک َن ْ نا ک َ دَ ] (مص مرکب ) چاه روبی کردن . زباله بیرون کشیدن : شرط نیست که هرکه از پادشاهی درماند کناسی کند. (کیمیای سعادت ).
-
سلطنت کردن
لغتنامه دهخدا
سلطنت کردن . [ س َطَ ن َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پادشاهی کردن : هر سلطنت که خواهی میکن که دلپذیری در دست خوبرویان دولت بود اسیری .سعدی .
-
ولایت
فرهنگ فارسی معین
(وِ یَ) [ ع . ولایة ] 1 - (اِمص .) فرمانروایی ، پادشاهی . 2 - (مص ل .) حکومت کردن ، تسلط داشتن .