کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پابوس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
پابوس
/pābus/
معنی
۱. پا بوسیدن؛ بوسیدن پای کسی.
۲. [مجاز] زیارت کردن.
۳. [مجاز] به دیدار شخص بزرگی رفتن.
۴. (صفت فاعلی) آنکه پای کسی را ببوسد؛ پابوسنده.
۵. (صفت فاعلی) کسی که به دیدار شخص بزرگی برود.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
پابوس
فرهنگ فارسی معین
= پای بوس : 1 - ( ص فا.) بوسندة پا. 2 - (حامص .) پای بوسی ، تشرف به خدمت . ؛به ~ کسی رفتن به خدمت او رسیدن .
-
پابوس
لغتنامه دهخدا
پابوس . (مص مرکب مرخم ، اِ مص مرکب ) پای بوس . تشرف بخدمت . پا بوسیدن . (غیاث اللغات ). زیارت : به پابوس علی بن موسی الرضا علیه السلام مشرف شدن . || (نف مرکب ) پابوسنده . (غیاث اللغات ).
-
پابوس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) ‹پایبوس› pābus ۱. پا بوسیدن؛ بوسیدن پای کسی.۲. [مجاز] زیارت کردن.۳. [مجاز] به دیدار شخص بزرگی رفتن.۴. (صفت فاعلی) آنکه پای کسی را ببوسد؛ پابوسنده.۵. (صفت فاعلی) کسی که به دیدار شخص بزرگی برود.
-
واژههای مشابه
-
پابوس،پابوسی
لهجه و گویش تهرانی
نهایت احترام
-
زمین بوس، دست بوس، پابوس
لهجه و گویش تهرانی
احترام گذاری به بزرگان
-
جستوجو در متن
-
پای بوس
لغتنامه دهخدا
پای بوس . (نف مرکب ، اِ مرکب ) پابوس . زیارت .
-
بوس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) bus ۱. بوسه.۲. (بن مضارعِ بوسیدن) = بوسیدن۳. بوسنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): آستانبوس، پابوس، دستبوس.〈 بوسوکنار: کسی را در کنار یا در آغوش خود گرفتن و بوسیدن.
-
فقیری
لغتنامه دهخدا
فقیری . [ ف َ ] (اِخ ) مردی عامی است اما بغایت آزاده و فارغ البال است . طبعش بد نیست . از اوست این مطلع:ساخت پابوس تو ای سرو سرافراز مراهرکه را میل بدین نیست مسلمان نبود.(از مجالس النفائس میر علیشیر نوایی ترجمه ٔ فارسی چ حکمت ص 166).
-
مشتلق
لغتنامه دهخدا
مشتلق . [ م ُ ت َ ل ُ ] (اِ) در فرهنگ ترکی به معنی شکرانه و از اهل زبان بتحقیق پیوسته که به معنی مژدگانی است و مرکب از مشت مغیر مژده و لق به ضم به معنی بها. (آنندراج ). ترکی شده ٔ مژدگانی و اصل آن ظاهراً مژده لیک یا مژده لیق بود و به کثرت استعمال مشت...
-
برخوردار
لغتنامه دهخدا
برخوردار. [ ب َ خوَر / خُرْ ] (ص مرکب ) منتفع. ممتع. محظوظ. بهره مند. کامیاب . متنعم . مستفیض . بهره ور. (یادداشت مؤلف ). این کلمه مرکب است از برخورد که معالدال است بمعنی برخوردن و لفظ «ار» که کلمه ٔ نسبت است و این از عالم (از قبیل ) خریدار است نه ا...