کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پابند پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
چدار
واژگان مترادف و متضاد
اشکسل، پابند، مهار (پایستور)
-
بخو
واژگان مترادف و متضاد
پابند، دستبند، زنجیر، کند
-
shackled
دیکشنری انگلیسی به فارسی
زدن، پابند زدن
-
shackling
دیکشنری انگلیسی به فارسی
چاق شدن، پابند زدن
-
مقید
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] moqayyad بندشده؛ پابند؛ درقیدوبند.
-
دربَن
لهجه و گویش بختیاری
darban دربند، مقیّد، پابند.
-
کُنده خلیل خانی
لهجه و گویش تهرانی
پابند چندنفر زندانی با هم ( دوره قاجاریه)
-
تقید
واژگان مترادف و متضاد
۱. پایبندی، تعهد ۲. پابند شدن، مقید بودن ≠ رها شدن
-
تقید
فرهنگ فارسی معین
(تَ قَ یُّ) [ ع . ] (مص ل .) پابند چیزی شدن .
-
spotted
دیکشنری انگلیسی به فارسی
پابند، خال خال، خال دار، لکزده
-
چدار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] čedār ریسمانی که با آن دستوپای چهارپایان را میبستند؛ پابند.
-
بی بندوبار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) bibandobār کسی که پابند به آداب و رسوم و مقررات اجتماعی نباشد؛ بیقیدوبند؛ لاابالی.
-
کنسرواتوار
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) [ فر. ] (ص .) کسی که به سنن و آداب گذشته پابند است و از بدعت ها احتراز دارد؛ محافظه کار.
-
shackles
دیکشنری انگلیسی به فارسی
زنجیر، غل، دست بند، پا بند، مانع، قید، پابند زدن
-
تقید
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] taqayyod ۱. خود را پابند به امری کردن؛ پایبند.۲. [قدیمی] دربند بودن؛ در زندان بودن.