کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
يُصَلِّي پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
يُصَلِّي
فرهنگ واژگان قرآن
درود مي فرستد - طلب خير مي کند- دعا مي کند - نماز مي خواند ( از صلوة و به معناي دعا است)
-
جستوجو در متن
-
بازتفیده
لغتنامه دهخدا
بازتفیده . [ ت َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) سوخته : و یصلی سعیراً. (قرآن 12/84)؛ و بدوزخ بازتفیده یعنی بدوزخ سوخته شود. (تفسیر ابوالفتوح ج 5 ص 496).
-
زناء
لغتنامه دهخدا
زناء. [ زَ ](ع ص ) کوتاه گرداندام . || آنکه او را کمیز به شتاب گرفته باشد. یقال : رجل زناء؛ یعنی مرد تنگ آمده به قضای حاجت . فی الحدیث : نهی ان یصلی الرجل وهو زناء. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || سایه ٔ تنک . (من...
-
حجیر
لغتنامه دهخدا
حجیر. [ ح ُ ج َ ] (اِخ ) ابن ربیع عدوی . وی از عمربن خطاب روایت کند. عبدالرحمان از هلال بن حق نقل کرد که گفت : کان حجیربن الربیع یصلی حتی مایأتی فراشه الا زحفاً و مایعدونه من اعبدهم . (صفةالصفوه ج 3 ص 126).
-
ارخص
لغتنامه دهخدا
ارخص . [ اَ خ َ ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از رخیص . ارزانتر.- امثال : ارخص من التراب . ارخص من التمر بالبصرة . ارخص من الزبل . ارخص من قاضی مُنی ؛ و ذلک انّه یصلی بهم و یقضی لهم و یغرم زیت مسجدهم من عنده . (مجمعالأمثال میدانی ).|| سست تر. نرم تر.
-
هارون
لغتنامه دهخدا
هارون . (اِخ ) ابن سلیمان بن داودبن بهرام بن قُطبه بن حُریث بن جویزة السلمی ، مکنی به ابوالحسن و معروف به الخزاز. از محدثین است . عبداﷲبن جعفربن احمد از هارون بن سلیمان و او از حمادبن مَسعَدة و او از میمون بن موسی و او از حسن و او از مادرش و او از ام...
-
ابن لب
لغتنامه دهخدا
ابن لب . [ اِ ن ُ ل ُب ب ] (اِخ ) ابوسعید فرج بن قاسم بن احمد تغلبی اندلسی . از مشاهیر علما و شعرای آنجا. مولد او در 701 هَ .ق . بغرناطه و وفات در 782. وی در مدرسه ٔ نصریه تدریس میکرد و او را فتاوی مشهوره است و پاره ای تصانیف و اشعاری لطیف دارد. و از...
-
عمر
لغتنامه دهخدا
عمر. [ ع َ م َ ] (ع اِ) دین و ملت . (منتهی الارب ). دین . (اقرب الموارد). || دستار که زن حرة بدان سر را پوشد، یا آنکه چون او را نه خِمار باشد و نه سربند، سر را در آستین درآرد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و سپس بمعنای دو انتهای آستین بکار رفته ا...
-
افریقی
لغتنامه دهخدا
افریقی . [ اِ ] (اِخ ) محمدبن احمد ملقب به المتیم و مکنی به ابوالحسن . او راست : کتاب اشعار الندماء وکتاب الانتصار للمتنبی و جز آن . او را دیوان اشعار بزرگی نیز هست ، من او را در بخارا بحال شیخوخت و در سیمای اهل حرف دیدم . او متطبب بود و از نجوم نیز ...
-
سروال
واژهنامه آزاد
در میان اعراب دروان پیامبر ،علاوه بر پیراهن ، یکی دیگر از جامه های دوخته یا چفت و بستدار، "سروال" بود که به جای اِزار برای ستر پایین تنه به کار می رفت و می توان آن را "دامنِ پادار" یا چیزی مشابه آن گفت تا حدود زانو امتداد دارد گرچه از حیث پوشیدگی، ب...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد الافریقی ، المعروف بالمتیم مکنی به ابوالحسن . شاعرو ادیبی فاضل بود. ثعالبی گوید: او را به بخارا دیدم و در این وقت او پیری پریشان حال بود و از سیماء اوبی طالعی و تیره بختی نیک هویدا و شغل طبابت و هم اخترگوئی می ورزید. ...
-
اشکم
لغتنامه دهخدا
اشکم . [ اِ ک َ ](اِ) (از پهلوی اشکمب ) شکم . (مؤید الفضلا ج 1 ص 139) (هفت قلزم ) (شعوری ) (شرفنامه ٔ منیری ). شکم . شاعری در هجو گفته : اشکمش آمد فراخ او را ز بطن مادرش شورپشتی دارد از پشت پدر آن بدلجام . (آنندراج ).آن حصه ٔ مجوف انسان و حیوان که ن...
-
حاکم
لغتنامه دهخدا
حاکم . [ ک ِ ] (اِخ ) امیرک زیادی ، علی بن ابراهیم زیادی ، مکنی به ابوالقاسم . مؤلف تاریخ بیهق گوید: او را حاکم امیرک زیادی گفته اند. و خواجه علی بن الحسن الباخرزی در کتاب دمیةالقصر، علی بن ابراهیم السبزواری آرد. و او از افاضل روزگار و بلغای خراسان ...
-
نقر
لغتنامه دهخدا
نقر. [ ن َ ] (ع اِ) آوازکی است که به زدن انگشت ابهام بر وسطی برآید. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). انگشتک و آوازی که از زدن ابهام بر وسطی برآید. (ناظم الاطباء). آوازی که از بشکن زدن برآید. || آوازی از کام و زبان که بدان ستور را رانند. (...