کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
يَکُفَّ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
يَکُفَّ
فرهنگ واژگان قرآن
که باز دارد (کلمه کف به معناي کف دست آدمي است که آن را باز و بسته ميکند ، و معناي کففته اين است که من او را با کف دست زدم و دفع کردم ، و بهمين مناسبت متعارف شده که اين کلمه را در معناي دفع هر چند که با کف دست صورت نگيرد استعمال شود ، حتي شخص کور را ه...
-
واژههای مشابه
-
لَمْ يَکْفِ
فرهنگ واژگان قرآن
بس نبوده ونیست
-
جستوجو در متن
-
حظلان
لغتنامه دهخدا
حظلان . [ ح َ / ح َ ظَ ] (ع مص ) رفتار خشمناک . مانند خشمناک رفتن . مشی الغضبان و هو اَن یکف بعض مشیه . (تاج المصادر بیهقی ).
-
شَهِيدٌ
فرهنگ واژگان قرآن
هميشه شاهد - هميشه گواه - مشاهده شده (صفت مشبهه گاهي به معناي اسم فاعل ميآيد ، و گاهي به معناي اسم مفعول مثلاً در عبارت "سَنُرِيهِمْ ءَايَاتِنَا فِي ﭐلْئَافَاقِ وَفِي أَنفُسِهِمْ حَتَّىٰ يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ ﭐلْحَقُّ أَوَلَمْ يَکْفِ بِرَبِّکَ أ...
-
اغناء
لغتنامه دهخدا
اغناء. [ اِ ] (ع مص ) بی نیاز کردن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). توانگر کردن کسی را وبی نیاز گردانیدن . توانگر گردانیدن . (المصادر زوزنی ). نائب بسنده شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کفایت کردن . (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی...
-
تنکیل
لغتنامه دهخدا
تنکیل . [ ت َ ] (ع مص ) عقوبت کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بند برنهادن . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) : فقاتل فی سبیل اﷲ لاتکلف الا نفسک و حرض المؤمنین عسی اﷲ ان یَکُف َّ بَاءْس َ الذین کفروا واﷲ اشدّ بأساً و اشد تنکیلاً. (قرآن 4 / 8...
-
لازم
لغتنامه دهخدا
لازم . [ زِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از لزوم . واجب . (زمخشری ). فی الاستعمال به معنی الواجب . (تعریفات ). ناگزیر. دربایست . بایا. بایسته . ضرور. کردنی . فریضه . این کلمه با افعال آمدن ، بودن ، داشتن ، شدن ، شمردن ، کردن ، گردانیدن ، گردیدن و گرفتن صرف شود...
-
جارة
لغتنامه دهخدا
جارة. [ جارْ رَ ] (ع ص ، اِ) جردهنده . کسره دهنده . || راه بسوی آب . || شتری که به مهار کشیده شود. فاعلةبمعنی مفعولة مثل راضیة و دافق بمعنی مرضیة و مدفوق . و فی الحدیث : لا صدقةَ فی الابل الجارة و هی رکائب القوم لان الصدقة فی السوائم . (منتهی الارب )...
-
ذات
لغتنامه دهخدا
ذات . (ع اِ) تأنیث ذو. صاحب . مالک . دارا. خداوند. و تثنیه ٔ آن ذواتا. و ج ، ذوات : امراءة ذات مال . || مؤلف آنندراج آرد: ذات : بالفتح ، بمعنی صاحب و خداوند و به معنی هستی و حقیقت هر چیز و نفس هر شی ٔ و مؤنث ذو. و در اصطلاح سالکان ذات را به اعتبار...