کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
يَمُنُّ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
خوش یمن
فرهنگ فارسی معین
(خُ. یُ) [ فا - ع . ] (ص مر.) خجسته .
-
یمن ناصیت
فرهنگ فارسی معین
( ~. ص یَ) [ ع . ] (ص .) 1 - خوش - اقبالی . 2 - صداقت ، بی گناهی .
-
ابناء یمن
لغتنامه دهخدا
ابناء یمن . [ اَ ءِ ی َ م َ ] (اِخ ) رجوع به ابناء شود.
-
تبع یمن
لغتنامه دهخدا
تبع یمن . [ ت ُب ْ ب َ ع ِ ی َ م َ ] (اِخ ) رجوع به تبع شود.
-
دریای یمن
لغتنامه دهخدا
دریای یمن . [ دَرْ ی ِ ی َ م َ ] (اِخ ) بحر احمر، آنجا که مجاور یمن است . رجوع به بحر یمن ذیل بحر و التفهیم ص 167 شود.
-
رسولیان یمن
لغتنامه دهخدا
رسولیان یمن . [ رَ ن ِی َ م َ ] (اِخ ) یا رسولیان یا ائمه ٔ رسولی یا آل رسول . از سلاطین قدیم یمن که بنوشته ٔ لین پول از 626 تا 858 هَ . ق . / (برابر 1229 تا 1454 م . در آن سرزمین سلطنت کرده اند. لین پول نام سیزده تن از آنان را ذکر کرده است . رجوع به...
-
طاهریان یمن
لغتنامه دهخدا
طاهریان یمن . [ هَِ ن ِ ی َ م َ ] (اِخ )بنی طاهر در یمن جانشین رسولیان گردیدند، و تا زمان تسخیر عربستان بدست «قانصوه الغوری » از سلاطین ممالیک مصر باقی بودند، عربستان کمی بعد به تصرف ترکان عثمانی درآمد، ولی همین که ایشان آنرا در سال 923 هَ .ق . / 151...
-
سنگ یمن
لغتنامه دهخدا
سنگ یمن . [ س َ گ ِ ی َ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از عقیق . (غیاث ) (آنندراج ).
-
شعری یمن
لغتنامه دهخدا
شعری یمن . [ ش ِ ی ِ ی َ م َ ] (اِخ ) شعرای یمانی : گر بر شعری یَمن یُمن مثال تو رسدمسخ شود سهیل وار ار نکند مسخری . خاقانی .و رجوع به شعرای یمانی شود.
-
اذواء یمن
لغتنامه دهخدا
اذواء یمن . [ اَذْ ءِ ی َ م َ ] (اِخ ) نام منزلتی در یمن دون تبابعه ، و جمع آن ذَوون و اذواء است از آنرو که لقب ایشان مبدو به ذو باشد چون : ذوالمنارو ذوالأعواد و ذویزن و ذوجدن و ذونواس و ذوانواح .
-
خوش یمن
لغتنامه دهخدا
خوش یمن . [ خوَش ْ / خُش ْ ی ُ ] (ص مرکب )مقابل بدیمن . بایمن . (یادداشت مؤلف ). مؤلف در یادداشتی نویسد که خوش یمن و مقابل آن بدیمن هر دو غلط است اما بدیمن را مؤلف منتهی الارب مکرر آورده است .
-
خوش یمن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی، مقابلِ بدیمن] xošyomn آنچه برای انسان شگون داشته باشد؛ بامیمنت؛ میمونومبارک.
-
خوش یمن
دیکشنری فارسی به عربی
محظوظ
-
چیز خوش یمن
دیکشنری فارسی به عربی
تعويذة
-
بد یمن بودن
دیکشنری فارسی به عربی
نذير