کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
يَرَوْاْ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
يَرَوْاْ
فرهنگ واژگان قرآن
که ببينند
-
واژههای مشابه
-
يَرَوُاْ
فرهنگ واژگان قرآن
که ببينند (در اصل "يَرَوْاْ" بوده که واو آن به دليل تقارنش با حرف ساکن يا تشديد دار کلمه بعد حرکت گرفته است )
-
يُرَوْاْ
فرهنگ واژگان قرآن
تا نشان داده شوند - تا به آنان نشان دهند
-
لَمْ يَرَوْاْ
فرهنگ واژگان قرآن
نديده و نمي بينند
-
واژههای همآوا
-
يَرَوُاْ
فرهنگ واژگان قرآن
که ببينند (در اصل "يَرَوْاْ" بوده که واو آن به دليل تقارنش با حرف ساکن يا تشديد دار کلمه بعد حرکت گرفته است )
-
يُرَوْاْ
فرهنگ واژگان قرآن
تا نشان داده شوند - تا به آنان نشان دهند
-
جستوجو در متن
-
لَّا يُؤْمِنُواْ
فرهنگ واژگان قرآن
ايمان نمي آورند(در عبارت "إِن يَرَوْاْ کُلَّ ءَايَةٍ لَّا يُؤْمِنُواْ بِهَا " جزمش به دليل جواب شرط بودن است )
-
ابوالحسن انباری
لغتنامه دهخدا
ابوالحسن انباری .[ اَ بُل ْ ح َ س َ ن ِ اَم ْ ] (اِخ ) حکیم و ریاضی ماهر، استاد عمر خیامی در هندسه و هیئت . شهرزوری گوید روزی هنگام درس فقیهی به بیغاره از او سؤال کرد این چیست که تدریس کنی ؟ گفت تفسیر آیتی از قرآن خدای . فقیه پرسید آن کدام آیت است ؟...
-
مرکوم
لغتنامه دهخدا
مرکوم . [ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از رکم . رجوع به رکم شود. || برهم نشانده و فراهم آمده . (منتهی الارب ). متراکم : سحاب مرکوم ؛ ابر متراکم و برهم نشسته . (از اقرب الموارد) : و اِن یروا کسفاًمن السماء ساقطا یقولوا سحاب مرکوم . (قرآن 44/52).
-
يَقْبِضْنَ
فرهنگ واژگان قرآن
می بندند - بسته می کنند ( قبض به معني گرفتن چيزي و کشيدن آن به طرف خويش است. عبارت "أَوَلَمْ يَرَوْاْ إِلَى ﭐلطَّيْرِ فَوْقَهُمْ صَافَّاتٍ وَيَقْبِضْنَ مَا يُمْسِکُهُنَّ إِلَّا ﭐلرَّحْمَـٰنُ" یعنی : آيا ندانسته اند كه پرندگان بالاى سرشان را در حالى ك...
-
ذوالرمث
لغتنامه دهخدا
ذوالرمث . [ ذُرْ رَ ] (اِخ ) موضعی است به دیار عرب و ذکر او در شعر بسیار آمده است . ابن میاده گوید:و منزلة اخری تقادم عهدهابذی الرمث عفتها صبی و شمول . (از المرصع).وذوالرمة گوید:و مازلت اطوی النفس حتی کانّهابذی الرمث لم تخطر علی بال ذاکرحیاء و اشفاقا...
-
جرز
لغتنامه دهخدا
جرز. [ ج ُ رُ ] (معرب ، اِ) معرب گرز. (آنندراج )گرز آهنی . معرب است . (منتهی الارب ). گرز آهن یا نقره . فارسی معرب است . (از اقرب الموارد) (المنجد). ج ، اَجراز، جِرَزَة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). یقال طوت الحیة اجرازها؛ ای جسمها. (المنجد). || (ع...