کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
يَدٍ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
يَدٍ
فرهنگ واژگان قرآن
دست - قدرت و نعمت (کلمه يد به معناي دست آدمي است ، و به قدرت و نعمت نيز اطلاق ميشود ، حال اگر منظور از آن درعبارت "حَتَّىٰ يُعْطُواْ ﭐلْجِزْيَةَ عَن يَدٍ وَهُمْ صَاغِرُونَ " معناي اول باشد ، معناي آيه اين ميشود : تا آنکه جزيه را به دست خود بدهند و اگ...
-
واژههای مشابه
-
ید
واژگان مترادف و متضاد
۱. دست ۲. سلطه، قدرت، نفوذ ۳. ارتباط، رابطه
-
ید
لغتنامه دهخدا
ید. [ ی َ ] (اِخ ) بلاد یمن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). رجوع به یمن شود.
-
ید
لغتنامه دهخدا
ید. [ ی َ ] (ع اِ) دست یعنی از منکب تا انگشتان و یا کف دست و مؤنث آید و اصل آن یَدْی ٌ می باشد و یَدان تثنیه ٔ آن . ج ، اَیدی ، یدی [ ی ُ / ی َ / ی ِ دی ی ] . جج ، اَیادی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). دست .(ترجمان القرآن جرجانی ص 108) (غیاث ) (ده...
-
ید
لغتنامه دهخدا
ید. [ ی َدد ] (ع اِ) لغتی است در یَد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). دست .
-
ید
لغتنامه دهخدا
ید. [ ی ُ ] (فرانسوی ، اِ) یکی از بسایط به رنگ خاکستری که به کبودی زند با برقی فلزی به وزن مخصوص 4/940 و در 1135/4 درجه حرارت ذوب شود و چون آن را گرم کنند بخاری کبود از وی ساطع شود. ید را از خاکستر بزغسمه ها و غوکجامه ها گیرند. (یادداشت مؤلف ). عنصر...
-
ید
لغتنامه دهخدا
ید. [ ی ُ ] (فینیقی ، اِ) اِیُد. دهمین حرف از حروف تهجی مردم فینیقیه و آواز آن چون «ای » یونانی باشد. ایگریک = Y. (یادداشت مؤلف ).
-
ید
فرهنگ فارسی معین
(یَ) [ ع . ] (اِ.) دست . ج . ایدی . ایادی .
-
ید
فرهنگ فارسی معین
(یُ) [ فر. ] (اِ.) جسمی است جامد، بلوری و خاکستری مایل به سیاه در آب حل نمی شود ولی در الکل محلول است و در داروسازی مورد استفاده قرار می گیرد.
-
يد
دیکشنری عربی به فارسی
دست , عقربه , دسته , دستخط , خط , شرکت , دخالت , کمک , طرف , پهلو , پيمان , دادن , کمک کردن , بادست کاري را انجام دادن , يک وجب
-
ید
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اَیدی، جمعالجمع: اَیادی] yad ۱. دست.۲. [مجاز] قدرت.〈 ید بیضا:۱. دست سفید و روشن. Δ یکی از معجزات حضرت موسی که هر وقت دست در بغل میکرد و بیرون میآورد نوری از آن ساطع میشد.۲. [مجاز] توانایی؛ قدرت.۳. [مجاز] کرامت و خرق ع...
-
ید
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: iode] (شیمی) yod عنصر غیرفلز از گروه هالوژنها، جامد، به رنگ خاکستری مایل به سیاه، با بخاری بنفش که در الکل حل میشود و در طب و صنعت به کار میرود.
-
ید
دیکشنری فارسی به عربی
يود
-
ید
واژهنامه آزاد
زیغ