کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ویژهفضا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
eigenspace
ویژهفضا
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ریاضی] در مورد ویژهمقدار λ از عملگر خطی T بر روی فضای بُرداریV، زیرفضایی از V که بهوسیلۀ ویژهبُردارهای متناظر با λ تولید میشود
-
واژههای مشابه
-
فضا
واژگان مترادف و متضاد
۱. جا، حجم، حیاط، ساحت، صحن، عرصه، محوطه، مکان، میدان ۲. آتمسفر، آسمان، سپهر، فلک، کیهان، هوا ۳. جو، محیط
-
space 1
فضا
واژههای مصوّب فرهنگستان
[هنرهای تجسمی] جاهای خالی و فاصلههای میان عناصر ترکیب در یک اثر هنری
-
فضا
فرهنگ واژههای سره
اسپاش، کیهان، فراسو، فرامون
-
فضا
فرهنگ فارسی معین
(فَ) [ ع . فضاء ] (اِ.) 1 - مکان فراخ ، زمین وسیع . 2 - کیهان ، آن سوی جوّ.
-
فضا
لغتنامه دهخدا
فضا. [ ف َ ] (ع اِ) مخفف فضاء. میدان و عرصه . (از ناظم الاطباء) : تنگ بد بر ما فضای عافیت بی هیچ جرم این چنین باشد اذا جاء القضا ضاق الفضا. سنائی .اجزات چون بپای شب و روز سوده شدتاوان طلب مکن ز قضا در فضای خاک . خاقانی . || جای وسیع و فراخ . بطور کلی...
-
فضا
لغتنامه دهخدا
فضا. [ ف َ ] (ع اِ)دانه ٔ مویز مانند فصی با صاد. (از اقرب الموارد).
-
فضا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: فضاء] fazā ۱. (فلسفه، فیزیک) جهان سهبعدی بیکران که اجسام و رویدادها در آن هستند یا اتفاق میافتند.۲. ناحیۀ آن سوی جو یا منظومۀ شمسی.۳. محیط: فضای اختناقآور.۴. ساحت: فضای منزل دَم دارد.
-
فضا
دیکشنری فارسی به عربی
غرفة , فضاء , منطقة
-
ویژه
واژگان مترادف و متضاد
۱. اختصاصی، خاص، خاصه، خصوصی، مختص، مخصوص ۲. بیآمیغ، پاک، خالص، سره، ناب ≠ عام، غیرخصوصی
-
ویژه
لغتنامه دهخدا
ویژه . [ ژَ/ ژِ ] (ص ، ق ) ویژ. خاص و خاصه . (برهان ). خاصه . (انجمن آرا) (آنندراج ) (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی ) : چو بر دشمنی بر توانا بودبه پی نسپرد ویژه دانا بود. فردوسی .برادر جهان ویژه مارا سپردازیرا که فرزند او بود خرد. فردوسی .صدوسی سپر ویژه ٔ شه ز ...
-
ویژه
لغتنامه دهخدا
ویژه . [ ژِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بیلوار بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
-
ویژه
فرهنگ فارسی معین
(ژِ) [ په . ] 1 - (ص .) خاص . 2 - خالص ، برگزیده . 3 - (ق .) مخصوصاً، خصوصاً.
-
ویژه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: apēčak] ‹ابیژه› viže ۱. خاص؛ خاصه؛ برگزیده: ◻︎ بفرمود تا نوذرش رفت پیش / ابا ویژگان و بزرگان خویش (فردوسی: ۱/۲۲۲).۲. [قدیمی] خالص.〈 بهویژه: (قید) بهخصوص؛ خصوصاً؛ مخصوصاً.