کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ویله زدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ویله زدن
لغتنامه دهخدا
ویله زدن . [ وَ / وِ ل َ / ل ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) فریاد کردن .نعره زدن . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به ویله شود.
-
واژههای مشابه
-
ویلة
لغتنامه دهخدا
ویلة. [ وَ ل َ ] (ع اِ) ویل . رسوایی . گویند: یا ویلتاه ، در هنگام تلهف و تعجب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به ویل (صوت ، اِ) شود.
-
ویله کنان
لغتنامه دهخدا
ویله کنان . [ وَ / وِ ل َ / ل ِ ک ُ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) صفت بیان حالت از ویله کردن . نعره زنان . فریادکنان . || ناله کنان : در او مرغ و نخجیر گشته گروه برفتند ویله کنان سوی کوه .فردوسی .
-
ویله کردن
فرهنگ فارسی معین
( ~. کَ دَ) (مص ل .) ناله کردن .
-
دره ویله
لغتنامه دهخدا
دره ویله . [ دَ رِ ل ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان والابجرد شهرستان بروجرد واقع در 9هزارگزی جنوب بروجرد و 3 هزارگزی باختر راه شوسه ٔ بروجرد به دورود. آب آن از قنات و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
ژربه ویله
لغتنامه دهخدا
ژربه ویله . [ ژِ ب ِ ل ِ ] (اِخ ) نام کرسی بخش مورت -اِ-موزل از ولایت لونه ویل دارای راه آهن و 1596 تن سکنه .
-
ویله،()کشیدن
لهجه و گویش تهرانی
فریاد/()کشیدن
-
مبارک آباد ویله
لغتنامه دهخدا
مبارک آباد ویله . [ م ُ رَ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان خرم رود است که در شهرستان تویسرکان واقع است ، و 232 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
-
جستوجو در متن
-
بانگ آوردن
لغتنامه دهخدا
بانگ آوردن . [ وَ دَ ] (مص مرکب ) آواکردن . فریاد کردن .- بانگ آوردن از... ؛ آوا برآوردن از : چنان بانگ آرم از بوسش چنان چون بشکنی پسته منم خو کرده با بوسش چنان چون باز برمسته . رودکی .- به بانگ آوردن ؛ واداشتن به بانگ کردن . به صدا آوردن : سفال را ...
-
دستبند
لغتنامه دهخدا
دستبند. [ دَ ب َ ] (اِ مرکب ) دست بند. لعل و مروارید و امثال آنرا گویند که زنان بر رشته کشند و بر دست بندند. (از جهانگیری ) (برهان ). عقد گوهرین که زنان بر دست بندند. (غیاث ). دستینه ٔ زنان . (آنندراج ). چیزی است که از طلا و مروارید سازند و به دست بن...
-
آزاد
لغتنامه دهخدا
آزاد. (ص ) آنکه بنده نباشد. آنکه در رقیت نباشد. حُرّ. حُرّه . ضد بنده : هر آنکس که دارد ز پروردگان ز آزاد وز پاکدل بندگان ... فردوسی .ز بس جود او خلق را بنده کردبجز سرو و سوسن کس آزاد نیست . ابوعاصم .تو آزادی و هرگزهیچ آزادنتابد همچو بنده جور و بیداد...
-
آن
لغتنامه دهخدا
آن . (ضمیر، ص ) اسم اشاره بدور، چنانکه «این » اسم اشاره به نزدیک است . ج ، آنان ، آنها. و گویند آنان مخصوص بذوی الروح و آنها در غیرذوی الروح و هم در ذوی الروح مستعمل است : نزد آن شاه زمین کردش پیام داروئی فرمای زامهران بنام . رودکی .آمد آن نوبهار توب...
-
مرغ
لغتنامه دهخدا
مرغ . [ م ُ ] (اِ) مطلق پرندگان ، و عربان آن را طیر خوانند. (از برهان ). هر طائر که بال و پر و منقار دارد. (غیاث ). مطلق طایر را گویند سوای کرمهای پردار و قدری جثه هم داشته باشد و همچنین مور پردار را مرغ نگویند و پر شرط نیست و لهذا خفاش را که پرواز ا...