کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ویله پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
ویله،()کشیدن
لهجه و گویش تهرانی
فریاد/()کشیدن
-
مبارک آباد ویله
لغتنامه دهخدا
مبارک آباد ویله . [ م ُ رَ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان خرم رود است که در شهرستان تویسرکان واقع است ، و 232 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
-
جستوجو در متن
-
villi
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ویله
-
willy
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ویله، سبد ترکهای
-
فضیحت
واژگان مترادف و متضاد
بدنامی، بیآبرویی، رسوایی، فضاحت، ننگ، ویله
-
توییل
لغتنامه دهخدا
توییل . [ ت َ ] (ع مص ) توئیل ؛ ویلا له بسیار گفتن . یقال : ویله و ویل له ؛ اذا کثرله من ذکر الویل . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
-
گروه گشتن
لغتنامه دهخدا
گروه گشتن . [ گ ُ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) جمع شدن . اجتماع کردن . فراهم آمدن : دد و مرغ و نخجیر گشته گروه برفتند ویله کنان سوی کوه . فردوسی .خور و خواب و آرام بر دشت و کوه برهنه به هر جای گشته گروه . فردوسی .رجوع به گروه شود.
-
الکساندر د ویل دیو
لغتنامه دهخدا
الکساندر د ویل دیو. [ اَ ل ِ دُ ل ِ ی ُ ] (اِخ ) شاعر و نحودان فرانسوی در قرن سیزدهم م . وی در شهر ویله دیو از نورماندی بدنیا آمد. او راست : گرامر منظوم لاتینی که تا قرن شانزدهم در مدارس تدریس میشد، و همچنین برخی رسائل فنی منظوم .
-
ویل
لغتنامه دهخدا
ویل . [ وَ ] (ع مص ) درآمدن بدی و شر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). || دردمند نمودن . || مصیبت زده ساختن . || (اِ) وای . (منتهی الارب ) (آنندراج ). گویند: ویله و ویلک و ویلی ، و آن کلمه ٔ وعید و عذاب است و گویند: ویل الشیطان (به نصب و رفع...
-
چالی سور
لغتنامه دهخدا
چالی سور. (اِخ ) دهی است ازدهستان سرشیوه بخش مریوان شهرستان سنندج که در 34 هزارگزی شمال خاوری دژ شاهپور و 8 هزارگزی شمال خاوری ویله واقع شده ، کوهستانی و سردسیر است و 150 تن سکنه دارد. آبش از چشمه ها و محصولش غلات ، توتون و لبنیات است . شغل اهالی زرا...
-
چناره
لغتنامه دهخدا
چناره . [ چ ِ رَ / رِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سرشینو بخش مریوان شهرستان سنندج که در 32 هزارگزی شمال خاوری دژشاهپور و 6 هزارگزی شمال ویله واقع است . کوهستانی و سردسیر است و 200 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه ٔ کویله . محصولش غلات ، لبنیات و حبوبات . ...
-
ترنم
لغتنامه دهخدا
ترنم . [ ت َ رَن ْ ن ُ ] (ع اِ) آواز نیکو.(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || سرود و نغمه و ترانه و خوش خوانی . (ناظم الاطباء) : ترنمشان خمار از گوش میبردیکی دل داد و دیگر هوش میبرد. نظامی .از تنعم نخفتی و به ترنم گفتی . (گلستان ).تنعم روید از کام و زب...
-
قره تیکان
لغتنامه دهخدا
قره تیکان . [ ق َ رَ ](ترکی ، اِ مرکب ) سیاه تلو. درختچه ای است خاردار که نام علمی آن پالیوس اسپیناکریستی میباشد. این درختچه در سراسر جنگلهای شمال در جلگه و میان بند تا ارتفاع 1000 متر از سطح دریا یافت میشود. در ارسباران و بجنورد نیز میروید، و در نور...
-
بانگ آوردن
لغتنامه دهخدا
بانگ آوردن . [ وَ دَ ] (مص مرکب ) آواکردن . فریاد کردن .- بانگ آوردن از... ؛ آوا برآوردن از : چنان بانگ آرم از بوسش چنان چون بشکنی پسته منم خو کرده با بوسش چنان چون باز برمسته . رودکی .- به بانگ آوردن ؛ واداشتن به بانگ کردن . به صدا آوردن : سفال را ...
-
رسوایی
لغتنامه دهخدا
رسوایی . [ رُس ْ ] (حامص )رسوائی . فضیحت و مذلت . (آنندراج ). افتضاح و بی آبرویی و بدنامی و ذلت و فضیحت و بی حرمتی . (ناظم الاطباء).اِبَة. موئبة. خزی . فتنه . فضاح . فضاحة. فضوح . فضوحة. فضیحة. لوءة. مهانة. مهجرة. ویلة. هاجره . هتکَه َ. هون . (منتهی ...