کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ویس مرید پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
ویس کنسول
لغتنامه دهخدا
ویس کنسول . [ ک ُ ] (فرانسوی ، اِ) معاون کنسول . نایب قنسول . کنسول یار. (فرهنگ فارسی معین ).
-
قره ویس
لغتنامه دهخدا
قره ویس . [ ق َ رَ وَ ] (اِخ ) دهی از دهستان میان دربند بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان واقع در 70 هزارگزی شمال باختری کرمانشاه و 4 هزارگزی باختر شوسه ٔ سنندج . موقع جغرافیایی آن دشت و سردسیر است . سکنه ٔ آن 150 تن . آب آن از رودخانه ٔ لک و محصول آن غلا...
-
قره ویس
لغتنامه دهخدا
قره ویس . [ ق َ رَ وِ ] (اِخ ) دهی از دهستان یعقوب وند پاپی بخش الوار گرمسیری شهرستان خرم آباد که در 36 هزارگزی شمال خاوری حسینیه و 3 هزارگزی شمال ایستگاه مازو واقع است . موقع جغرافیایی آن تپه ماهور گرمسیر است . سکنه ٔ آن 120 تن . آب آن از چشمه و رود...
-
چراغ ویس
لغتنامه دهخدا
چراغ ویس .[ چ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میرده بخش مرکزی شهرستان سقز که در 21هزارگزی جنوب باختر سقز و2هزارگزی جنوب شوسه ٔ سقز ببانه واقع شده ، کوهستانی و سردسیر است و 150 تن سکنه دارد. آبش از چشمه ، محصولش غلات ، لبنیات ، توتون و تنباکو، شغل اهالی ...
-
ترکه ویس
لغتنامه دهخدا
ترکه ویس . [ ت َ ک ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قلعه شاهین است که در بخش سرپل ذهاب شهرستان قصر شیرین و 8 هزارگزی جنوب خاوری سرپل ذهاب و بر کنارراه فرعی کلاوه قرار دارد. دشتی گرمسیر است و 200 تن سکنه دارد. آب آن از سراب قلعه شاهین و محصول آنجا غله و ب...
-
ویس کنسول
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: vice-Consule] (سیاسی) [منسوخ] viskonsul نایب کنسول؛ کاردار.
-
Wiswesser line notation, WLN, Wiswesser line formula, line-formula method
فرمول خطی ویسوِسِر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[شیمی] سامانۀ نشانهگذاری کربنها که شامل نمایش عنصرهای شیمیایی گروههای عامل و سامانههای حلقوی در یک خط است
-
ویس و رامین
لغتنامه دهخدا
ویس و رامین . [ س ُ ] (اِخ ) نام دو تن از عشاق معروف افسانه ای و نام داستان آنان . این افسانه ٔ ایرانی از قدیمترین زمانها موجود بوده و پهلوی ِ آن را به شعر ترجمه کرده اند. (یادداشت مرحوم دهخدا). ویس و رامین که فخرالدین اسعد گرگانی ترجمه ٔ آن را [ از ...
-
دره ویس بریموند
لغتنامه دهخدا
دره ویس بریموند. [ دَ رِ ب ِ م ِ وَ ](اِخ ) دهی است از دهستان خالصه بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان . واقع در 37 هزارگزی شمال باختری کرمانشاه و کنارراه شوسه ٔ روانسر و رودخانه ٔ قره سو، با 188 تن سکنه آب آن از رودخانه ٔ قره سو است . این ده به شاهرضا نیز...
-
چشمه غلام ویس
لغتنامه دهخدا
چشمه غلام ویس . [ چ َ م َ غ ُ وَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دینور بخش صحنه ٔ شهرستان کرمانشاهان که در 45 هزارگزی شمال باختری صحنه و 14 هزارگزی باختر شوسه ٔ کرمانشاه به سقز واقع است . دامنه و سردسیر است و 285 تن سکنه دارد.آبش از چشمه و رودخانه ٔ کرم ب...
-
جستوجو در متن
-
ستنبه
لغتنامه دهخدا
ستنبه .[ س ِ تَم ْ ب َ / ب ِ ] (اِ) ستمبه . رجوع کنید به استنبه . پارسی باستان «ستمبکه » ، قیاس کنید با هندی باستان «ستمبهه » (تکبر، پرمدعا)، ارمنی عاریتی و دخیل «ستمبک » ، «ستمبکیه » . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). کابوس . آن سنگینی باشد که مردم را ...
-
کناره
لغتنامه دهخدا
کناره . [ ک َ / ک ِ رَ / رِ ] (اِ) کنار هر چیز. (برهان ). به معنی کنار و مرادف آن است که به معنی گوشه وکنج است . (آنندراج ). برابر با کرانه . پهلوی «کنارک » ، اوستائی «کرنه ». (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). حاشیه . (زمخشری ). گوشه . (فرهنگ فارسی معین ) ...
-
گوش داشتن
لغتنامه دهخدا
گوش داشتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) دارای گوش بودن .دارای آلت شنوایی بودن . صاحب اذن بودن : عاشق آن گوش ندارد که نصیحت شنوددرد ما نیک نباشد به مداوای حکیم . سعدی . || به معنی متوجه شدن باشد و کنایه از دیدن و... نگاه کردن نیز هست . (برهان ). متوجه شدن و دی...
-
شادی
لغتنامه دهخدا
شادی . (حامص ) شادمانی . خوشحالی . بهج . بهجت . استبهاج . بشاشت . مسرت . نشاط. طرب . ارتیاح . وجد. انبساط. سرور. فرح . سراء. (ترجمان القرآن ). مرحان . (منتهی الارب ). خوشدلی . شادمانی . رامش . مقابل اندوه و غم . مقابل سوگ . مقابل تیمار. کروز. کروژ : ...
-
نگریدن
لغتنامه دهخدا
نگریدن . [ ن ِ گ َ دَ] (مص ) دیدن . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). نگریستن . (جهانگیری ) : به چشمت اندر بالار ننگری تو به روزبه شب به چشم کسان اندرون ببینی خار. رودکی .سرخی خفچه نگر از سرخ بیدمعصفرگون پوشش و او خود سپید. رودکی .گرازید بهرام چون بنگریدی...