کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ویران کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ویران کردن
لغتنامه دهخدا
ویران کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خراب کردن : که ویران کنی تاج و گاه مرابه آتش بسوزی سپاه مرا. فردوسی .عالمی را یک سخن ویران کندروبهان مرده را شیران کند.مولوی .
-
ویران کردن
دیکشنری فارسی به عربی
انقاض , حطم , خراب , رمية , ضربة قاضية , نحيف , هدم ، اِجتياحٌ
-
واژههای مشابه
-
dystopia
ویرانشهر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[آیندهپژوهی و آیندهنگری] تصویری خیالی و هشداردهنده از جامعهای با آیندههای نادلخواه
-
ویران شدن
لغتنامه دهخدا
ویران شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) خراب شدن . انهدام پذیرفتن . منهدم شدن : ز بیداد شهری که ویران شده ست گذرگاه گوران و شیران شده ست . فردوسی .که این بوم آباد ویران شودز آشوب ایران چو پیران شود. فردوسی .نباید که این خانه ویران شودکنام پلنگان و شیران شو...
-
ویران گشتن
لغتنامه دهخدا
ویران گشتن . [ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) خراب شدن : جهان گشت ویران ز کردار اوی غنوده شد آن بخت بیدار اوی . فردوسی .چون به خانه ی ْ مرغ اشتر پا نهادخانه ویران گشت و سقف اندرفتاد.مولوی .
-
ویران شهر
لغتنامه دهخدا
ویران شهر. [ ش َ ] (اِخ ) نام جایی است که زعفران خوب از آنجا خیزد. (آنندراج ) : از حال خراب من خبر میگویدرنگم که چو زعفران ویران شهر است . محمدقلی سلیم .شاید دگرگون شده ٔ ایرانشهر باشد یا کلمه ٔ دیگری (؟). (یادداشت لغت نامه ).
-
ویران قیه
لغتنامه دهخدا
ویران قیه . [ ق َ ی َ ] (اِخ ) دهی است جزو دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه واقعدر 30 هزارگزی جنوب شوسه ٔ مراغه به میانه ، دارای 127 تن سکنه . رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 شود.
-
ویران کن
لغتنامه دهخدا
ویران کن . [ک ُ ] (نف مرکب ) ویران کننده . خراب کننده : زآباد کشیده جان به ویران ویران کن خان ومانم این است .نظامی .
-
ویران کننده
لغتنامه دهخدا
ویران کننده . [ ک ُ ن َن ْ دَ /دِ ] (نف مرکب ) منهدم کننده . خراب کننده : در عالم دوم که بود کارگاهشان ویران کنندگان بنا و بناگرند.ناصرخسرو.
-
ویران گر
لغتنامه دهخدا
ویران گر. [ گ َ ] (ص مرکب ) ویران کن . ویران کننده : ای خنک آن را کز این ملکت بجَست که اجل این ملک را ویران گر است . مولوی .برآمد ز ویران گران غلغله فکندند در بام و در زلزله . هاتفی (از آنندراج ).|| غارتگر. || مفسد. || مهلک .(فرهنگ فارسی معین ).
-
ترک ویران
لغتنامه دهخدا
ترک ویران . [ ت ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش شاهین دژ است که در شهرستان مراغه و پانزده هزار و پانصدگزی جنوب خاوری شاهین دژ و 3 هزارگزی خاور راه ارابه رو شاهین دژ به تکاب قرار دارد. کوهستانی و معتدل است و 152 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول...
-
ویران شدن
دیکشنری فارسی به عربی
سقوط
-
ویران کرد
دیکشنری فارسی به عربی
اِجتاحَ
-
ویران سازی
دیکشنری فارسی به عربی
تهديم