کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ویرا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ویرا
/virā/
معنی
یادگیرنده؛ باهوش؛ کسی که حافظۀ خوب دارد.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ویرا
لغتنامه دهخدا
ویرا. (ص ) هوشمند. یادگیرنده . آموزنده . (آنندراج ) (برهان ). مدرک . (آنندراج ) : یکی مرد ویرا بباید نخست که گوید نیوشیده ها را درست .ابوالعباس مروزی .
-
ویرا
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] (ص .) یادگیرنده ، آموزنده ، کسی که حافظة خوب دارد.
-
ویرا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] virā یادگیرنده؛ باهوش؛ کسی که حافظۀ خوب دارد.
-
جستوجو در متن
-
wirrah
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ویرا
-
vira
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ویرا
-
ویرائی
لغتنامه دهخدا
ویرائی . (حامص ) حافظه و ادراک . (آنندراج ). رجوع به ویرا و ویر شود.
-
ابوسعید
لغتنامه دهخدا
ابوسعید. [ اَ س َ ] (اِخ ) کرت . اسکندر کرت برادر او ویرا بکشت .
-
اذآر
لغتنامه دهخدا
اذآر. [ اِذْ ] (ع مص ) اذآر کسی ؛ بخشم آوردن او را. اغضاب . در خشم آوردن . (منتهی الارب ). || ترسانیدن او را. || حریص کردن ویرا. ایلاع . || دلیر کردن او را بر. دلیر گردانیدن . (منتهی الارب ). || برآغالانیدن ویرا بر. || مضطرکردن کسی را بسوی کسی .
-
ابوصالح
لغتنامه دهخدا
ابوصالح . [ اَ ل ِ ] (اِخ ) ماهان حنفی . تابعی است و حجاج ویرا بیاویخت . رجوع بماهان ... شود.
-
اخیش
لغتنامه دهخدا
اخیش .[ ] (اِخ ) (مغضوب ) پادشاه جت یکی از شهرهای فلسطینیان بود که داود آنگاه که از دست شاؤل متواری بود برای حفظ جان خود دوبار بدانجا گریخت . بار اول اهالی آنجا از حال او آگاه شدند و ویرا شناختند و او برای نجات خویش ، خود را دیوانه نمود و بر درها خط...
-
ابیاثار
لغتنامه دهخدا
ابیاثار. [ اَ ] (اِخ ) یکی از کهنه ٔ بنی اسرائیل و از منسوبان داود نبی است . او مبغوض طالوت شد و سپس به ادونیا پسر داود پیوست و از اینرو سلیمان ویرا از کهانت عزل کرد.
-
اپی نی طوس
لغتنامه دهخدا
اپی نی طوس . [ اِ ] (اِخ ) از مؤمنان مسیحی در رومیه که پولس حواری او را زنده گردانید و ویرا دوست خود خطاب میکرد. (قاموس کتاب مقدس ).
-
جعفر
لغتنامه دهخدا
جعفر. [ ج َ ف َ ] (اِخ ) ابن محمد امین واعظ (1268 - 1320 هَ . ق .) فاضلی از مردم بغداد بودکه از آثار او «المجالس فی الوعظ» و «تعالیق » ویرا بر بعضی کتابها میتوان برشمرد. (الاعلام زرکلی ج 2).
-
پیزون
لغتنامه دهخدا
پیزون . [ زُ ] (اِخ ) مردی صاحب اقتدار و با حسن اخلاق بود. گالبه وی را بمعاونی برگزید و سپس به امپراطوری رسید ولی فقط پنج روز از این مقام برخوردار شد، پرتوریانها بتحریک اوتو ویرا با گالبه از میان برداشتند. رجوع به کلمه ٔ پیسون در قاموس الاعلام ترکی ش...