کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
وکيل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
وکيل
معنی
پيشکار , نماينده , گماشته , وکيل , مامور , عامل , امانتي
دیکشنری عربی به فارسی
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
وکيل
دیکشنری عربی به فارسی
پيشکار , نماينده , گماشته , وکيل , مامور , عامل , امانتي
-
واژههای مشابه
-
وکیل
واژگان مترادف و متضاد
۱. نماینده ۲. پیشکار، کارگزار، مباشر، ناظر ۳. قایممقام، گماشته، مامور، ناظر، نایب، وصی ۴. قیم، ولی ۵. قانوندان، مدافع ۶. سرجوخه
-
وکیل
فرهنگ واژههای سره
جانشین، نماینده
-
وکیل
لغتنامه دهخدا
وکیل . [ وَ ] (اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی . (مهذب الاسماء).
-
وکیل
لغتنامه دهخدا
وکیل . [ وَ ] (ع ص ، اِ) کارران . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (مهذب الاسماء) (شرح قاموس قزوینی ). آنکه بر وی کار گذارند، و برای جمع و مؤنث نیز گاه اطلاق گردد.(منتهی الارب ) (آنندراج ). آنکه کاری به وی واگذار شود. فعیل به معنی مفعول اس...
-
وکیل
فرهنگ فارسی معین
(وَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - مباشر، کارگزار. 2 - کسی که شخص انجام کارهای خود را به او واگذار می کند. 3 - نمایندة مجلس که از طرف مردم انتخاب شود. ج . وکلاء.
-
وکیل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی، جمع: وُکَلاء] vakil ۱. (حقوق) کسی که به او اعتماد کنند و کاری را به او بسپارند؛ کسی که از طرف کس دیگر برای انجام دادن کاری تعیین شود؛ گماشته؛ نماینده.۲. (سیاسی) نمایندهای که از طرف یک حزب یا جمعی از مردم برای اجرای امری انتخاب میش...
-
وَکِيل
فرهنگ واژگان قرآن
وكيل - كار ساز (کلمه وکيل از وکالت است که به معناي تسلط بر امري است که مربوط به غير شخص وکيل است ، ولي وکيل قائم به آن امر و مباشر در آن است ، توکيل کردن ديگري هم بهمين معنا است که او را در کاري تسلط دهد تا او بجاي خودش آن کار را انجام دهد ، و توکل ...
-
وکیل
دیکشنری فارسی به عربی
محامي , مساعد , نائب , وکيل
-
وکیل
واژهنامه آزاد
دادگو.
-
وکیل مجلس
فرهنگ واژههای سره
نماینده مجلس
-
وکیل در
لغتنامه دهخدا
وکیل در. [ وَ ل ِ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) وکیل دربار و نایب مناب . (برهان ) (آنندراج ). نماینده ای بوده است که امرا و حکام اطراف در درگاه پادشاه مقیم میداشته اند که کارهای مربوط به ایشان را انجام دهد و مراقب مصالح کار باشد : انوشروان ترتیب وزار...
-
وکیل دریا
لغتنامه دهخدا
وکیل دریا. [ وَ ل ِ دَرْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مرغی است افسانه ای که آن را طیطو هم گویند. سیمرغ دریا. در کلیله چ 1 قریب ص 102، 103 و چ مینوی ص 110 وکیل دریا آمده و در همان داستان از او به سیمرغ تعبیر شده است . در کلیله ٔ عربی ابن مقفع چ مرصفی چ ...
-
وکیل شدن
لغتنامه دهخدا
وکیل شدن . [ وَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) از طرف کسی نماینده شدن . || به وکالت مجلس شورای ملی (اسلامی ) انتخاب شدن . || به وکالت دادگستری رسیدن .