کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
وُلِدَ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
ولد
دیکشنری فارسی به عربی
ابن
-
سلطان ولد
لغتنامه دهخدا
سلطان ولد. [ س ُ وَ ل َ ] (اِخ ) بهاءالدین بن جلال الدین مولوی ، عارف و شاعر. بسال 712 هَ .ق . در قونیه وفات یافته . وی مدت سی سال پیشوای طریقت مولویه بود. سه مثنوی از اوباقی است که معروفترین آنها مثنوی ولد یا ولدنامه است در تفسیر معانی عرفانی که بطب...
-
شاه ولد
لغتنامه دهخدا
شاه ولد. [ وَ ل َ ] (اِخ ) پنجمین از آل جلایر که حکام عراق بودند. در سال 813هَ . ق . حکومت داشته است . (معجم الانساب ج 2 ص 377).
-
ام ولد
لغتنامه دهخدا
ام ولد. [ اُم ْ م ِ وَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) یعنی مادر فرزند، و آن کنیزی است که از مولای خود آبستن شود. || (اصطلاح فقه ) کنیزی که به نطفه ٔ مالک خود پسر یا دختر زاییده باشد و روا نیست مالک در حیات خود آن کنیز رابفروشد و بعد از مرگ مالک ، کنیز آز...
-
بهاءالدین ولد
لغتنامه دهخدا
بهاءالدین ولد. [ ب َ ئُدْ دی وَ ل َ ] (اِخ ) پدر مولانا جلال الدین مولوی بلخی . رجوع به بهاءالدین محمد سلطان العلماء و احمدبن جلال الدین و نفحات الانس شیخ جامی شود.
-
چشمه ولد
لغتنامه دهخدا
چشمه ولد. [ چ ِ م ِ وَ ل َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چهاردولی بخش اس-دآباد شهرستان همدان که در 18 هزارگزی شمال باختری قصبه ٔ اسدآباد و 3 هزارگزی کمک واقع است . کوهستانی و سردسیر است و 119 تن سکنه دارد. آبش از قنات ، محصولش غلات و لبنیات ، شغل اهالی ...
-
زادو ولد
دیکشنری فارسی به عربی
نسل
-
ولدِ چموش
لهجه و گویش تهرانی
بچه ناخلف
-
ولد سک
لهجه و گویش تهرانی
ناسزا، بچه سگ
-
زاد و ولد
فرهنگ فارسی معین
( ~ُ وَ لَ) [ فا - ع . ] (اِمر.) فرزند، نسل .
-
زاد و ولد کردن
لغتنامه دهخدا
زاد و ولد کردن . [ دُ وَ ل َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از زائیدن فرزندان و بوجود آوردن اولاد بسیار.
-
زاد و ولد
لغتنامه دهخدا
زاد و ولد. [ دُ وَ ل َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) افزایش اولاد و نسل . (فرهنگ رازی ).
-
بی زاد و ولد
لغتنامه دهخدا
بی زاد و ولد. [ دُ وَ ل َ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) بی زاد و رود. بی فرزند.
-
زاد و ولد
فرهنگ گنجواژه
توالد و تناسل، فرزندان.
-
ولد مصالح بمال الصلح
واژهنامه آزاد
این واژه در مواقعی بکار میرود که از طرف پدر به فرزند مالی (زمین و یا خانه)صلح شده باشدو فرزند مبلغی را به پدر بابت این عمل خیر می دهد.