کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
وُرْ دَمْ دَدَ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
ور و ور
لغتنامه دهخدا
ور و ور. [ وِرْرُ وِ ] (اِ) پرحرفی . سخنان پوچ و بیهوده . در تداول ، پی درپی سخن گفتن . حرف زدن . تلقین و تکرار. پرحرفی :ضرب المثلی در مقام استهزاء کردن تحصیل علم گویند: پالاندوزی است و دریای علم نه ملایی است و وروور. (از فرهنگ فارسی معین ). رجوع شود...
-
ور ور کردن
دیکشنری فارسی به عربی
تخريف
-
وُرّ و وُرّ
لهجه و گویش تهرانی
تند،به سرعت
-
ور جزّیدن،ور چزّیدن
لهجه و گویش تهرانی
سخت ناراحت شدن،سوختن،مچاله شدن بر اثر سوختن
-
وَر،ور دل ، وردست
لهجه و گویش تهرانی
در کنار:()کسی نشستن
-
وُر و وُر
فرهنگ گنجواژه
صدای باد.
-
کمین ور
لغتنامه دهخدا
کمین ور. [ ک َ وَ ] (ص مرکب ) آنکه در کمین می نشیند. کمین گر.(ناظم الاطباء، ذیل کمین گر). کمین کننده : طلایه به پیش اندرون چون قبادکمین ور چو گرد تلیمان نژاد.فردوسی (شاهنامه چ دبیرسیاقی ج 1 ص 96).
-
کشتی ور
لغتنامه دهخدا
کشتی ور. [ ک ُ وَ ] (ص مرکب ) کشتی گیر. پهلوان . آنکه کشتی گیرد : نه با کشتی وران زور آزمایم نه با میخوارگان رامش فزایم .(ویس و رامین ).
-
کلاه ور
لغتنامه دهخدا
کلاه ور. [ ک ُ وَ ] (ص مرکب ) بمعنی کلاه ملک . (آنندراج ). تاجور. کلاهدار. تاجدار. پادشاه . و رجوع به ترکیب کلاه ملک شود.
-
کین ور
لغتنامه دهخدا
کین ور. [ وَ ] (ص مرکب ) بدخواه و بداندیش و دشمن . (ناظم الاطباء). به معنی کینه ور. (آنندراج ) : و این دارابن دارا با وزیر پدرش «رشتن » کین ور بود. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 55). || جنگجو. جنگ آور. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : هرگاه که دل بزرگ بود و ...
-
کینه ور
لغتنامه دهخدا
کینه ور. [ ن َ / ن ِ وَ ] (ص مرکب ) صاحب کینه و صاحب عداوت و بی مهر. (برهان ). کینه دار. کینه ورز. (آنندراج ). پهلوی ، کین ور . ارمنی ، کینه ور (صاحب کینه ). (حاشیه ٔ برهان چ معین ). حَقود. حاقد.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). بی مهر و صاحب دشمنی وعداوت...
-
کرک ور
لغتنامه دهخدا
کرک ور.[ ک ُ وَ ] (ص مرکب ) ذوزغب . ذوخمل . پرزدار. (یادداشت مؤلف ). دارای کرک . که کرک دارد. کرکناک . پرزناک .
-
کوزه ور
لغتنامه دهخدا
کوزه ور. [ زَ/ زِ وَ ] (ص مرکب ) صاحب و مالک کوزه . (آنندراج ). صاحب کوزه . کوزه دار. (فرهنگ فارسی معین ) : باغ ز هر غنچه شده کوزه ورگردش چرخ از گل تر کوزه گر.امیرخسرو (از آنندراج ).
-
بهرهور
فرهنگ نامها
(تلفظ: bahrevar) (بهره + ور (پسوند دارندگی)) ، بهرهمند ، ← بهرهمند .
-
agent 3
کنشوَر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم سیاسی و روابط بینالملل] کنشگری که قابلیت انجام دادن کار هدفمند یا اِعمال قدرت سیاسی را دارد