کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
وَهَم بَند پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
وَهَم بَند
لهجه و گویش گنابادی
waham band در گویش گنابادی یعنی خفه شو ، چیزی نگو ، سکوت کن ، دهانت را ببند.
-
واژههای مشابه
-
وهم
واژگان مترادف و متضاد
۱. ظن، گمان ۲. پندار، پنداشت، تصور، خیال، فرض ۳. فکر ۴. اوهام، تخیل، توهم ۵. بیم، ترس، خوف، رعب، وحشت، هراس ≠ یقین
-
وهم
فرهنگ واژههای سره
پندار
-
وهم
لغتنامه دهخدا
وهم . [ وَ ] (ع مص ) رفتن دل به جایی که مراد نبود، و این معنی از حسب نیز آید. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رفتن دل به سوی چیزی بی قصد. (غیاث اللغات ). || افتادن چیزی در خاطر کسی . (از اقرب الموارد). در دل گذشتن . || گمان بردن . (غیاث اللغات ). گ...
-
وهم
لغتنامه دهخدا
وهم . [ وَ هََ ] (ع مص ) غلط کردن در حساب . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). غلط کردن . (تاج المصادر بیهقی ).
-
وهم
لغتنامه دهخدا
وهم . [ وُ هَُ ] (ع اِ) ج ِ وهم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به وهم شود.
-
وهم
فرهنگ فارسی معین
(وَ) [ ع . ] 1 - (اِ.) پندار، گمان . 2 - (مص ل .) تصوّر چیزی را کردن بدون قصد و اراده ، به دل گذشتن .
-
وهم
دیکشنری عربی به فارسی
جانوري که سرشير وبدن ببر ودم مار داشته است , خيال واهي , فريب , گول , حيله , خيال باطل , وهم , تصور غلط
-
وهم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اَوْهام] vahm ۱. گمان؛ خیال؛ پندار.۲. آنچه دیده میشود ولی وجود ندارد؛ شبح.۳. آن قسمت از مغز که تخیل میکند؛ ذهن.۴. [عامیانه] ترس؛ هراس.
-
وهم
دیکشنری فارسی به عربی
خيال , شراب , قصة , نزوة , هلوسة , هوي , وهم
-
وهم کردن
لغتنامه دهخدا
وهم کردن . [ وَ ک َدَ ] (مص مرکب ) تصور کردن . انگاشتن . (فرهنگ فارسی معین ) : یعنی چونکه وهم کنی که او هست شد اندر عالم واجب آید... (دانشنامه ٔ علائی ص 54). || تصور غلط کردن . پنداشتن . (فرهنگ فارسی معین ).
-
باریک وهم
لغتنامه دهخدا
باریک وهم . [ وَ ] (ص مرکب ) آنکه اندیشه و پندار باریک و دقیق دارد. آنکه خیال دقیق دارد.
-
چشم وهم
لغتنامه دهخدا
چشم وهم . [ چ َ / چ ِ وَ ] (اِ مرکب ) دعا و تعویذی باشد که بجهت چشم زخم نویسند. (برهان ). بمعنی «چشم وهام » است . (آنندراج ). چشم وهام و چشم پنام . (ناظم الاطباء). رجوع به چشم پنام و چشم وهام شود.
-
وهم اور
دیکشنری فارسی به عربی
مخيف