کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
وَلَدٌ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
وَلَدٌ
فرهنگ واژگان قرآن
فرزند
-
واژههای مشابه
-
ولد
واژگان مترادف و متضاد
ابن، پس، پور، زاده، فرزند، نتیجه ≠ دختر
-
ولد
لغتنامه دهخدا
ولد. [ وَ ] (ع اِ) فرزند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). رجوع به وَلَد شود.
-
ولد
لغتنامه دهخدا
ولد. [ وَ ل َ ] (اِخ ) بهاءالدین . رجوع به بهاءالدین (محمد. سلطان العلماء) شود.
-
ولد
لغتنامه دهخدا
ولد. [ وَ ل َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان حومه ٔ بخش صومعه سرا از شهرستان رشت . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
-
ولد
لغتنامه دهخدا
ولد. [ وَ ل َ ] (ع اِ) وُلد. وِلد. وَلد. فرزند. (منتهی الارب ).بچه . (کشاف اصطلاحات الفنون ). فرزند، خواه نرینه باشد خواه مادینه . واحد و جمع در وی یکسان است و گاهی جمع آن اولاد و وِلدة و اِلدة به کسر هر دو و ولد به ضم آید. (از اقرب الموارد) (منتهی ا...
-
ولد
لغتنامه دهخدا
ولد. [ وِ ] (ع اِ) فرزند.(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به وَلَد شود.
-
ولد
لغتنامه دهخدا
ولد. [ وُ ] (ع اِ) فرزند. || ج ِ وَلَد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || ج ِ وَلود. (منتهی الارب ). رجوع به ولود شود.
-
ولد
فرهنگ فارسی معین
(وَ لَ) [ ع . ] (اِ.) فرزند، پسر. ج . اولاد.
-
ولد
دیکشنری عربی به فارسی
زاييده شده , متولد , توليد کردن , زاييدن
-
ولد
دیکشنری عربی به فارسی
پسر بچه , پسر , خانه شاگرد
-
ولد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اولاد] valad فرزند.
-
ولد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ وَلَد] [قدیمی] vold = وَلَد
-
وَلَدَ
فرهنگ واژگان قرآن
فرزند آورده - بچه آورده