کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
وَلَايَةُ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
وَلَايَةُ
فرهنگ واژگان قرآن
یاری دادن - سرپرستی و تدبیر امور- دوست داشتنی که همراه با تدبیر امور باشد(ولايت در اصل به معناي مالکيت تدبير امر است ، مثلا ولي صغير يا مجنون يا سفيه ، کسي است که مالک تدبير امور و اموال آنان را به عهده دارد. اين معناي اصلي کلمه ولايت است ، ولي در مو...
-
واژههای مشابه
-
ولایة
لغتنامه دهخدا
ولایة. [ وَ ی َ ] (ع مص ) وِلایة. دوست داشتن . (اقرب الموارد). دوست شدن . (تاج المصادر). || یاری دادن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || دست یافتن بر چیزی و تصرف کردن در آن . (منتهی الارب ). مالک امر شدن و تصرف کردن . (اقرب الموارد). || پادشاهی راند...
-
ولایة
لغتنامه دهخدا
ولایة. [ وِ ی َ ] (ع مص ) وَلایة. والی شدن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). || (اِمص ) قرابت و نزدیکی . (اقرب الموارد). || قدرت . || ملک . (منتهی الارب ). سلطان . (اقرب الموارد). پادشاهی . (منتهی الارب ). || (اِ) ید. (منتهی الارب ): القوم علی...
-
جستوجو در متن
-
ولایات
لغتنامه دهخدا
ولایات . [ وَ / وِ ] (ع اِ) ج ِ ولایة (ولایت ). (اقرب الموارد). رجوع به ولایة و ولایت شود.- ولایات ثلاث ؛ ملایر و نهاوند و تویسرکان . (جغرافیای غرب کیهان ).
-
ولایت
فرهنگ فارسی معین
(وِ یَ) [ ع . ولایة ] 1 - (اِمص .) فرمانروایی ، پادشاهی . 2 - (مص ل .) حکومت کردن ، تسلط داشتن .
-
ولایت
فرهنگ فارسی معین
(وَ یَ) [ ع . ولایة ] (اِ.)1 - بخش هایی از یک کشور که یک نفر والی بر آن ها فرمانروایی کند. 2 - شهرستان . ج . ولایات .
-
کحیلة
لغتنامه دهخدا
کحیلة. [ ک َ ل َ ] (اِخ ) از نساء خوارج که در ولایة ابن عامر در بصرة با دیگر خوارج خروج کرد. (البیان و التبیین ج 1 ص 283).
-
یاروج
لغتنامه دهخدا
یاروج . (ع اِ) شمشیر. || پیکان . و منه قولهم : وقع الیاروج علی الیافوخ اهون من ولایة بعض الفروخ . (منتهی الارب ).
-
لبنان
لغتنامه دهخدا
لبنان . [ ل ُ ] (اِخ ) (کشور...) آرام . (در توریة). سوریه . متصرفیة فی بلاد سوریا استقلت بادارتهاالداخلیة سنة 1277 هجریة. یعین متصرفها بانتخاب الباب العالی و تصدیق الدول . یحدها شمالا و غرباً ولایة بیروت و شرقاً و جنوباً ولایة الشام مساحتها 2200 میل ...
-
دوست شدن
لغتنامه دهخدا
دوست شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) رفیق شدن . یار گشتن . همدل شدن . مهربان شدن با کسی . (از یادداشت مؤلف ). ولایة. (تاج المصادر بیهقی ) : بنشاند آب آذرش بگریزد آب از آذرش یک رکن او چون دوست شددشمن شود آن دیگرش . ناصرخسرو.به فعل و عوان گرچه شود دوست به...
-
حیدر شهابی
لغتنامه دهخدا
حیدر شهابی . [ ح َ دَ رِش َ ] (اِخ ) ابن احمد. از امیران شهابی و مورخ است . زادگاه و وفات وی به لبنان بود. وی به تلخیص تاریخ اسلام و تدوین اخبار و تاریخ عصرهای اخیر حریص بود. سه کتاب تدوین کرد: نخستین بنام الغررالحسان فی تواریخ حوادث الزمان . دوم بنا...
-
ولایت
لغتنامه دهخدا
ولایت . [ وَ / وِ ی َ ] (ع اِ) ولایة. (منتهی الارب ) (قطر المحیط)(اقرب الموارد). رجوع به ولایة شود. || حکومت و امارت سلطان . (غیاث اللغات ). پادشاهی . (مهذب الاسماء). امارت و سلطان . (اقرب الموارد) : بار ولایت بنه از کتف خویش نیز بدین بار میاز و مدن ...
-
فار
لغتنامه دهخدا
فار. (ع اِ) فأر. موش . مفرد آن فارة است . ج ، فئران ، فئرة. (از اقرب الموارد). به فارسی موش و به ترکی سیچقان نامند. در سیُم خشک و گرم ، و خوردن او مورث نسیان و اخلاق ذمیمه و دزدی ، ضماد شق کرده ٔ او جاذب پیکان و خار از بند و دافع سَم عقرب و محلل خنا...