کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
وَدْقَ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
وَدْقَ
فرهنگ واژگان قرآن
باران - مقداری از باران
-
واژههای مشابه
-
ودق
لغتنامه دهخدا
ودق . [ وَ ] (ع مص ) چکیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). چکیدن پیه و آب از اناء.(تاج المصادر بیهقی ). || ودوق . نزدیک کسی شدن و قادر گردیدن وی را. (منتهی الارب ). نزدیک شدن .(تاج المصادر بیهقی ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).و در مث...
-
ودق
لغتنامه دهخدا
ودق . [ وَ دَ ] (ع اِ) نقطه ٔ سرخ که در چشم کلان گردد یا بیماری است در چشم که به سبب آن گوش بیاماسد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) رجوع به وَدق شود. || (مص ) وَداق . ودقان . خواهش گشن کردن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ||...
-
واژههای همآوا
-
ودق
لغتنامه دهخدا
ودق . [ وَ ] (ع مص ) چکیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). چکیدن پیه و آب از اناء.(تاج المصادر بیهقی ). || ودوق . نزدیک کسی شدن و قادر گردیدن وی را. (منتهی الارب ). نزدیک شدن .(تاج المصادر بیهقی ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).و در مث...
-
ودق
لغتنامه دهخدا
ودق . [ وَ دَ ] (ع اِ) نقطه ٔ سرخ که در چشم کلان گردد یا بیماری است در چشم که به سبب آن گوش بیاماسد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) رجوع به وَدق شود. || (مص ) وَداق . ودقان . خواهش گشن کردن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ||...
-
جستوجو در متن
-
ودقان
لغتنامه دهخدا
ودقان . [ وَ دَ ] (ع مص ) وَدَق . وَداق . خواهش گشن کردن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به ودق شود.
-
ودقة
لغتنامه دهخدا
ودقة. [ وَ ق َ ] (ع اِ) یکی وَدق . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به ودق شود.
-
ودقة
لغتنامه دهخدا
ودقة.[ وَ دِ ق َ ] (ع ص ) (عین ...) چشم ودق رسیده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). رجوع به ودق شود.
-
وداق
لغتنامه دهخدا
وداق . [ وَ ] (ع مص ) خواهش گشن کردن ستور. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ودق . ودقان . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).
-
مودق
لغتنامه دهخدا
مودق . [ م َ دِ ] (ع اِ) جای نزدیکی به چیزی . (ناظم الاطباء). جای ودق . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || جایی که در آن چیزی می چکد. (ناظم الاطباء). || جهتی که بدان چیزی آید. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
ودقین
لغتنامه دهخدا
ودقین . [ وَ ق َ ] (ع اِ) تثنیه ٔ ودق . (منتهی الارب ). دو روی و دو جهت و دو جانب . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به ودق شود.- حرب ذات ودقین ؛ جنگ سخت و این تشبیهی است به ابر ذات ودقین . (اقرب الموارد).- ذات ودقین ؛ بلا و سختی ، گویا آن دو رو...
-
ودوق
لغتنامه دهخدا
ودوق . [ وُ ] (ع مص ) نزدیک کسی شدن و قادر گردانیدن وی را. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد): ودق الیه ودوقاً و ودقاً فی المثل ودق العیر الی الماء؛ ای دنا منه ؛ در حق شخصی گویند که به حرص و آزمندی چیزی فروتنی نماید. (منتهی الارب ). || آرام یافتن و انس گر...