کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
وَخُ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
وخ
فرهنگ فارسی عمید
(شبه جمله) [قدیمی] vax در مقام شگفتی از خوبی و زیبایی چیزی یا هنگام لذت از چیزی خوشایند میگویند؛ وه.
-
وَخِ
لهجه و گویش گنابادی
wakhe در گویش گنابادی یعنی بلند شو ، برخیز ، حرکت کن ، تکان بخور
-
جستوجو در متن
-
بدبد
لغتنامه دهخدا
بدبد. [ ب َ ب َ ] (ع اِ صوت ) بخ بخ . (از اقرب الموارد). به به . په په . وخ وخ . (یادداشت مؤلف ).
-
پاشُوْ
لهجه و گویش گنابادی
pashow در گویش گنابادی یعنی بلند شو ، برخیز ، بیدار شو ، وَخِ
-
میخط
لغتنامه دهخدا
میخط. [ خ َ ] (ع ص ) درآینده . (منتهی الارب ، ماده ٔ وخ ط) (ناظم الاطباء). الداخل . (المنجد).
-
توخن
لغتنامه دهخدا
توخن . [ ت َ وَخ ْ خ ُ ](ع مص ) آهنگ کردن به چیزی ، خیر باشد یا شر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
برخنه
واژهنامه آزاد
یعنی برهنه چون در فارسی قدیم ه وخ باهم عوض می شدند همین حالاهم در روستا های خراسان کاربرد دارد
-
وخاب
لغتنامه دهخدا
وخاب . [ وَخ ْ خا ] (اِخ ) شهری است در ماوراء بلاد ختّل متعلق به ترک . مشک را از آنجا آورند. معادن نقره ٔ مهمی دارد. رجوع به معجم البلدان شود.
-
بؤوخ
لغتنامه دهخدا
بؤوخ . [ ب ُ ئو ] (ع مص ) (از «ب وخ ») متغیر شدن گوشت . (منتهی الارب ). متغیر شدن گوشت و مانند آن . (آنندراج ). || خاموش شدن و فرونشستن آتش . (از اقرب الموارد).
-
وخوخة
لغتنامه دهخدا
وخوخة. [ وَخ ْ وَ خ َ ] (ع اِ صوت ) حکایت آواز مرغ و پرندگان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || (مص )حکایت کردن آواز مرغ را. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
موخمة
لغتنامه دهخدا
موخمة. [ م َ خ َ م َ ] (ع ص ) زمین وخیمة. (منتهی الارب ). ارض موخمة؛ زمینی که گیاهش ناسازوار و ناگوارنده باشد. (ناظم الاطباء). || طعامی که تخمه آرد. (آنندراج ). متخمة. (منتهی الارب ، ماده ٔ وخ م ).
-
متوخم
لغتنامه دهخدا
متوخم . [ م ُ ت َ وَخ ْ خ ِ ] (ع ص ) گران و ناگوار گردنده مثل طعام و جز آن . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ناگوارد شده و تخمه شده و ناتندرست . (ناظم الاطباء). و رجوع به توخم شود.
-
متوخی
لغتنامه دهخدا
متوخی . [ م ُ ت َ وَخ ْ خی ] (ع ص ) صواب جوینده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). که صواب می جوید. (ناظم الاطباء). || خوشنودی خواهنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). که خوشنودی می خواهد. (ناظم الاطباء). و رجوع به توخی شود.
-
متخم
لغتنامه دهخدا
متخم . [ م ُت ْ ت َ خ ِ ] (ع ص ) (از «وخ م ») تخمه زده از طعام . (آنندراج ). مزاحم شده به معده و ناگوارد در هضم . (ناظم الاطباء). و رجوع به متخمه و ماده ٔ قبل و تخمه شود.
-
متخمة
لغتنامه دهخدا
متخمة. [ م َ خ َ م َ ] (ع ص ) (از «وخ م ») طعامی که تخمه آرد. (منتهی الارب ) طعام متخمة؛ طعامی که تخمه آرد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).