کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
وَجْهِهَا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
وَجْهِهَا
فرهنگ واژگان قرآن
صورت آن - صورتش (در عبارت "ذَ ٰلِکَ أَدْنَىٰ أَن يَـأْتُواْ بِـﭑلشَّهَادَةِ عَلَىٰ وَجْهِهَا "يعني منظور صورت صحيح گواهي دادن است . وجه هر چيزي به معناي ناحيهاي از آن چيز است که با آن با غير روبرو ميشود و ارتباطي با آن دارد ، همچنان که وجه هر جسمي سط...
-
جستوجو در متن
-
عرموی
لغتنامه دهخدا
عرموی . [ ] (ع اِ) دزی در فرهنگ آرد که باید نام نوعی پارچه باشد، و گوید ریشه ٔ آن معلوم نشده است و شاهد ذیل را نیز نقل کرده : و علی رأسها معجر عرموی مسبل علی وجهها.
-
تحویز
لغتنامه دهخدا
تحویز. [ ت َح ْ ] (ع مص ) اشتربه آب بردن . (تاج المصادر بیهقی ). به نرمی و سبکی راندن اشتران را سوی آب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء):حَوَّزَ الابل َ تحویزاً؛ وجهها الی الماء لیلةالحوز. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). || در حوزه ٔچیزی آوردن چیزی را. (م...
-
تناصف
لغتنامه دهخدا
تناصف . [ ت َ ص ُ ] (ع مص ) یکدیگر را انصاف دادن . (منتهی الارب ) (از زوزنی ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد): انی غرضت الی تناصف وجهها؛ یعنی استواءَ المحاسن کان بعض اعضاء الوجه انصف بعضاً فی اخذ القسط من الجمال . (اقرب الموارد).
-
غمنة
لغتنامه دهخدا
غمنة. [ غ ُ ن َ ] (ع اِ) سپیده . (منتهی الارب ). اسفیداج . (اقرب الموارد) (نشوء اللغة العربیة ص 90). سپیداج . سفیداب . رجوع به سفیدآب شود. || روشویه که زنان بر روی مالند. (منتهی الارب ). الغمرةتطلی بها المراءة وجهها. (اقرب الموارد). || غالیه . (منتهی...
-
هیمان
لغتنامه دهخدا
هیمان .[ هََ ی َ ] (ع مص ) دوست داشتن زن را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || عاشق گردیدن و سرگشته و شیفته شدن از عشق و رفتن بر غیر اراده و مراد. (المصادر زوزنی ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || هامت الناقة هَیَماناً؛ ذهبت علی وجهه [ وجهها ]...
-
سافر
لغتنامه دهخدا
سافر. [ ف ِ] (ع ص ، اِ) مسافر. (شرح قاموس ). مسافر و فعل آن نیامده است . و بعضی گویند: سفر سفوراً. (از منتهی الارب ) (قطر المحیط). ج ، اَسفار، سَفر. سَفَرَة، سُفّار. (قطر المحیط). بسفر رونده . سفرکننده . کاروانی . || رسول و مصلح میان قوم . (منتهی الا...
-
قرواش
لغتنامه دهخدا
قرواش . [ ق ِرْ ] (اِخ ) ابن مقلدبن مسیب ، ملقب به معتمدالدوله . یکی از امیران موصل و از قبیله ٔ بنی عقیل بود که از سال 391 تا442 هَ . ق . در موصل حکمرانی کرد و به سال 444 وفات یافت . (طبقات سلاطین اسلام ص 106 و جدول مقابل ص 104 همان کتاب ). در فوات ...
-
عقیم
لغتنامه دهخدا
عقیم . [ ع َ ] (ع ص ) رجل عقیم ؛ مرد که فرزند نشود او را. ج ، عُقَماء و عِقام و عَقْمی ̍. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). نازاینده ، خواه مرد باشد خواه زن ، در این لفظ مذکر و مؤنث برابر است ؛ و مرد عقیم آن است که نطفه ٔ او قابل زرع نباشد. (غیاث...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ )ابن محمد صینی حلبی صنوبری . از اشعار اوست در گل :زعم الورد أنه هو ابهی من جمیع الانوار و الریحان فأجابته أعین النرجس العقََس بذل من فوقها و هوان ایما أحسن التورد أم مقََلة ریم من فضة الاجفان ام فماذا یرجو بحمرته الخدْ-د اذ...
-
ذلفاء
لغتنامه دهخدا
ذلفاء. [ ذَ ] (اِخ ) بنت الابیض زوجة و معشوقه ٔنجدة ابن الاسود پسر عم خود. وی کنیزکی از اهل مدینه معاصر خلفای اموی است ، او را در ابتداء سعیدبن عبدالملک بخرید و سپس ببرادر او سلیمان بن عبدالملک رسید واو عشقی بیش از حدّ به وی می ورزید و او را در عشق ذ...
-
حجرالمطر
لغتنامه دهخدا
حجرالمطر. [ ح َ ج َ رُل ْم َ طَ ] (ع اِ مرکب ) یا الحجر الجالب للمطر. ابوریحان بیرونی در کتاب الجماهر فی معرفة الجواهر گوید:قال الرازی فی کتاب الخواص : ان بارض ترک بین خرلخ والبجناک عقبة اذا مر علیها جیش او قطع غنم شد علی الاظلاف و الحوافر منها صوف و...
-
لیث
لغتنامه دهخدا
لیث . [ ل َ ] (اِخ ) ابن مظفربن نصربن سیار. صاحب خلیل و مؤلف کتاب العین و آنگاه که لغویین لیث مطلق گویند مراد همین کس است ، چنانکه جوالیقی در المعرب و جز آن . یاقوت گوید:اللیث بن المظفر کذا قال الازهری فی مقدمة کتابه اللیث بن المظفر و قال ابن المعتز...
-
تاج الدین
لغتنامه دهخدا
تاج الدین . [ جُدْ دی ] (القاضی ... مکی ) (اِخ ) ابن احمدبن ابراهیم بن تاج الدین بن محمد متوفی بسال 1066 هَ . ق . قاضی ادیب از اهالی مکه واصلش از مدینه بود اشعار و منشآتش لطیف است و او راست : «فتاوی فقهیة» که پسرش احمد در مجموعه ای بنام «تاج المجامیع...