کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
وَارِثِ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
وارث
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی، جمع: وَرَثَة و وُرّاث] vāres ۱. (فقه، حقوق) کسی که از دیگری چیزی به ارث میبرد؛ ارثبرنده؛ میراثبر.۲. از نامهای خداوند.
-
وارث
واژهنامه آزاد
(پهلوی؛ پیشنهاد کاربران) رِخن بَر، رِخنبَر.
-
وارث
واژهنامه آزاد
(پیشنهاد کاربران) ریگبَر.
-
جستوجو در متن
-
ایراث
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'irās وارث گردانیدن؛ کسی را وارث قرار دادن؛ برای کسی میراث گذاشتن.
-
ایراث
فرهنگ فارسی معین
[ ع . ] (مص م .) وارث کردن ، کسی را وارث قرار دادن .
-
inheritor
دیکشنری انگلیسی به فارسی
وارث
-
وراث
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ وارث] vorrās = وارث
-
ورثه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: ورثَة، جمعِ وارث] varase = وارث
-
ارث خور
لهجه و گویش تهرانی
وارث
-
میراث خور
لهجه و گویش تهرانی
وارث
-
حجب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] (فقه) hajb منع کردن وارث از ارث بهواسطۀ وجود وارث دیگر، چنانکه نوه با بودن فرزند ارث نمیبَرَد.〈 حجب حرمان: (فقه) حَجبی که در آن، وارث از تمام ارث منع شود.〈 حجب نقصان: (فقه) حَجبی که در آن، وارث از قسمتی از ارث منع شود.
-
میراثبر
واژگان مترادف و متضاد
میراثخوار، وارث
-
میراثخوار
واژگان مترادف و متضاد
میراثبر، وارث
-
betrothal
دیکشنری انگلیسی به فارسی
وارث، نامزدی
-
بلاوارث
لغتنامه دهخدا
بلاوارث . [ ب ِ رِ ] (ع ص مرکب ) (از: ب + لا(نفی ) + وارث ) بی وارث . بدون وارث . کسی که وارثی ندارد. (فرهنگ فارسی معین ). بلاعقب .