کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
وَارِثِ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
وَارِثِ
فرهنگ واژگان قرآن
وارث - ارث برنده (ارث تملک مال و يا هر چيز قابل انتفاعي است از کسي که قبلا او مالک بوده و با زوال او، ملک او به ديگري منتقل شده)
-
واژههای مشابه
-
وارث
واژگان مترادف و متضاد
ارثبر، بازمانده، جانشین، خلف، قایممقام، میراثخوار، ≠ مورث
-
وارث
فرهنگ واژههای سره
ریگمند
-
وارث
لغتنامه دهخدا
وارث . [ رِ ] (اِخ ) (زیارت ...) نام زیارت نامه ای در زیارت حضرت حسین بن علی علیه السلام . (مؤلف ).
-
وارث
لغتنامه دهخدا
وارث . [ رِ ] (اِخ ) از شاعران لاهور است و صاحب صبح گلشن درباره ٔ وی چنین آرد: جواهر آبدار مضامین از خزینه ٔ خاطر برمی آورد و گویی از جوهریان سخن میراث همو برد. او راست :الهی از کرم عنقاصفت گردان نشانم راهمای قدس اگر جوید نیابد استخوانم رازبانم را به...
-
وارث
لغتنامه دهخدا
وارث . [ رِ ] (اِخ ) شیخ محمد وارث اﷲآبادی که مرید خلیفه قطب الدین مصیب اﷲآبادی و همراه پیر خود به سال 1106 به حج رفت و پس از بازگشت در وطن خود گوشه نشین شد و در همانجا درگذشت . این ابیات از اوست :چون عندلیب گرچه بود ناله کار ماآگه نشد گلی ز غم روزگا...
-
وارث
لغتنامه دهخدا
وارث . [ رِ ] (ع ص ) ارث بر. کسی که به او ارث میرسد. (از اقرب الموارد). آن که از کسی ارث می برد. میراث گیرنده . (غیاث ) (ناظم الاطباء). مرده ریگ بر. مرده ریگ برنده . عقب . ج ، ورثه ، وُرّاث ، وارثون : خه ای وارث بزم کیخسروی به بازوی تو پشت دولت قوی ....
-
وارث
فرهنگ فارسی معین
(رِ) [ ع . ] (اِفا.) ارث برنده .
-
وارث
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی، جمع: وَرَثَة و وُرّاث] vāres ۱. (فقه، حقوق) کسی که از دیگری چیزی به ارث میبرد؛ ارثبرنده؛ میراثبر.۲. از نامهای خداوند.
-
وارث
دیکشنری فارسی به عربی
وريث
-
وارث
واژهنامه آزاد
(پهلوی؛ پیشنهاد کاربران) رِخن بَر، رِخنبَر.
-
وارث
واژهنامه آزاد
(پیشنهاد کاربران) ریگبَر.
-
وارث شدن
لغتنامه دهخدا
وارث شدن . [ رِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) میراث یافتن . (ناظم الاطباء). وارث گشتن . برنده ٔ مرده ریگ شدن .
-
وارث آباد
لغتنامه دهخدا
وارث آباد. [ رِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خان اندبیل بخش مرکزی شهرستان هروآباد که در 14 هزارگزی جنوب غربی هروآباد و 7 هزارگزی راه هروآباد به میانه واقع شده است . ناحیه ای است کوهستانی معتدل با 127 تن سکنه که مذهب اهالی آن شیعه و لهجه آنان آذری است ....