کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ووا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ووا
لغتنامه دهخدا
ووا. [ وِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شهریاری بخش چهاردانگه ٔ شهرستان ساری با 190 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
-
واژههای مشابه
-
وَوا
لهجه و گویش بختیاری
vavâ وبا.
-
کوربه ووا
لغتنامه دهخدا
کوربه ووا. [ ب ِ ] (اِخ ) مرکز بلوکی در ولایت سنت دنیس فرانسه است که بر کنار رود سن واقع است و 59700 تن سکنه دارد و از مراکز صنعتی است . (از لاروس ).
-
واژههای همآوا
-
وَوا
لهجه و گویش بختیاری
vavâ وبا.
-
جستوجو در متن
-
هواک
لغتنامه دهخدا
هواک . [ هََ وْوا ] (ع ص ) سرگشته . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
جوار
لغتنامه دهخدا
جوار. [ ج َوْوا ] (ع ص ) کشاورز. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
مواز
لغتنامه دهخدا
مواز. [ م َوْوا ] (ع ص ) مویزفروش . (منتهی الارب ). || موزفروش . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف ).
-
مزوی
لغتنامه دهخدا
مزوی . [ م ُ زَ ووا ] (ع ص ) زاویه دار. گوشه دار. صاحب زاویه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و قضیبه [ ساقه ٔ ذنب الخروف ] مستدیر مزوی و دقیق الاطراف . (ابن البیطار برابر کلمه ٔ ذنب الخروف ). || ترنجیده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
قوامون
لغتنامه دهخدا
قوامون . [ ق َوْوا ] (ع ص ، اِ) ج ِ قوام . (اقرب الموارد) : الرجال قوامون علی النساء بما فضل اﷲ بعضهم علی بعض و بما انفقوا من اموالهم فالصالحات قانتات حافظات للغیب بما حفظ اﷲ و اللاتی تخافون نشوزهن فعظوهن و اهجروهن فی المضاجع و اضربوهن فَاًِن اءَطعنک...
-
باج
لغتنامه دهخدا
باج . (اِ) باژ که باج و باز و واج و واژ هم گفته میشود، از ریشه ٔ اوستائی وچ است که در سانسکریت واچ و در پهلوی واج یا واجک آمده است . همین ریشه در لاتینی وکس و در فرانسه ووا و در انگلیسی وُیس شده . باژ به معنی کلمه و سخن و گفتار میباشد. از همین ریشه ا...
-
باژ
لغتنامه دهخدا
باژ. (اِ)خاموشیی باشد که مغان در وقت بدن شستن و چیزی خوردن بعد از زمزمه اختیار کنند. کلیه ٔ دعاهای مختصر را که زردشتیان آهسته بزبان میرانند باژ گویند و آن بازمزمه یکی است «مزدیسنا 253 - 254» (حاشیه ٔ برهان قاطعچ معین ) (هفت قلزم ). خاموشی بود که در و...