کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
وهی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
وَاهِيَةٌ
فرهنگ واژگان قرآن
ضعیف - سست - از هم گسسته و متلاشى (کلمه واهيه از ماده وهي به معناي ضعف است و به قولي به معناي پاره شدن چرم و جامه و امثال آن است)
-
شلشله
لغتنامه دهخدا
شلشله . [ ش ِ ش ِل َ ] (از ع ، ص ) پاره پاره : وهی ؛ دریده و شلشله شدن جامه . ایهاء؛ شلشله گردانیدن . (تاج المصادر بیهقی ).
-
قَالَتَا
فرهنگ واژگان قرآن
آن دوزن گفتند(در عبارت "ثُمَّ ﭐسْتَوَىٰ إِلَى ﭐلسَّمَاءِ وَهِيَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ﭐئْتِيَا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ " چون سماء و ارض مؤنث مجازي هستند به اين شکل آمده است)
-
زروق
لغتنامه دهخدا
زروق . [ زَ ] (ع اِ) داروئی است : هی الدواء التی یزرق فی الاحلیل او الدبر بآلة معدة لها وهی الزراقة. (بحر الجواهر، یادداشت بخط مرحوم دهخدا). ج ، زروقات . (یادداشت ایضاً). رجوع به زروک شود.
-
خروب
لغتنامه دهخدا
خروب . [ خ َرْ ] (اِخ ) اسم موضعی است . (معجم البلدان ) (منتهی الارب ) : امست امامةصمتی ماتکلمنی مجنونة ام احسّت اهل خروب مرت براکب سلهوب فقال لهاضری الجمیح و مسّیه بتعذیب ولو اصابت لقالت وَهْی َ صادقةان الریاضة لاتنضیک کالشیب .(از معجم البلدان ).
-
واهی
لغتنامه دهخدا
واهی . (ع ص ) سست .(غیاث اللغات ) (آنندراج ) (مهذب الاسماء) (دهار). واهن . (مهذب الاسماء). ضعیف . (یادداشت مرحوم دهخدا) : تدبیری دیگر ساختند در برانداختن خوارزمشاه التونتاش سخت واهی و سست و زفت . (تاریخ بیهقی ص 87).قبه ای برساختستی از حباب آخر آن خیم...
-
نفیس
لغتنامه دهخدا
نفیس . [ ن َ ] (اِخ ) احمدبن عبدالغنی بن قطرس احمد لخمی ، مکنی به ابوالعباس و ملقب و مشهور به نفیس ، از علمای مذهب مالکی و از ادبا و شعرای قرن ششم هجری قمری است و به سال 603 هَ . ق . درگذشته است . او راست :یا راحلا و جمیل الصبر یتبعه هل من سبیل الی ل...
-
نی
لغتنامه دهخدا
نی . [ ن َی ی ] (ع اِ) پیه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). شحم . (اقرب الموارد). شحم بدون لحم . نی ّ. (متن اللغة). || سستی . وهن . وهی . (یادداشت مؤلف ). || (مص ) فربه شدن شتر . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (از منتهی الارب )(از اقرب الموارد). نوایة. (...
-
یارنامج
لغتنامه دهخدا
یارنامج . [ م َ ] (معرب ، اِ مرکب ) معرب یارنامه ، یارنامج فی المغرب الیارنامج فارسیة وهی اسم النسخة التی فیها مقدار المبعوث قال السراج القزوینی و عن شیخنا ان النسخة التی یکتب فیها المحدث اسماء رواته و اسانید کتبه المسموعة تسمی بذلک .(کشف الظنون ج 2 ...
-
قنة
لغتنامه دهخدا
قنة. [ ق ُن ْ ن َ ] (ع اِ) کوه خرد. || سر کوه . || کوه دراز در هوا جداگانه سیاه یا کوه نرم خاک هموار گسترده بر زمین . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || الا کمة الملمة الرأس وهی القاره لاتنبت شیاء. (اقرب الموارد). ج ، قُنَن ، قِنان ، قنون ، قُنّات...
-
لاهم
لغتنامه دهخدا
لاهم . [ هَُ م ْ م َ ] (ع ندا، صوت ) به معنی اللهم است ، یعنی ای بار خدا. قوله :لاهم ّ لا ادری و انت الداری ، یرید اللهم ؛ ای بار خدای ،و المیم المشدّدة فیه عوض من یاء النداء لان معناه یا اﷲ. هذا عندالبصریین و قال الکوفیون اصله اﷲ امنا ای اقصدنا بخیر...
-
اراقلیطوس
لغتنامه دهخدا
اراقلیطوس . [ اِ ] (اِخ ) فیلسوف یونانی از مکتب ایونی ، متولد در افسس . وی مبداء هستی را آتش می گفت . (576 - 480 ق . م .): فمشی [ افلاطون ] الی اصحاب اراقلیطوس و کانت لهم طریقة فی الفلسفة وهی الیوم مجهولة فسمع منهم و تحقق ان ّ طریقتهم فی الحکمة یتعین...
-
ایرانشهر
لغتنامه دهخدا
ایرانشهر. [ ش َ ] (اِخ ) نام قدیم نیشابور. (هفت قلزم ). نام اول نیشابور. (برهان ). قال البلاذری : خراسان اربعة ارباع فالربع الاول ایرانشهر وهی نیشابور و قهستان و الطبسان و هراة و بوشنج و بادغیس و طوس اسمها طابران . (معجم البلدان ذیل کلمه ٔ خراسان ). ...
-
پوسیده شدن
لغتنامه دهخدا
پوسیده شدن . [ دَ / دِ ش ُ دَ ] (مص مرکب )پوسیدن . چریدن . (در تداول مردم قزوین ) : تازه رویم بمثل لاله ٔ نعمان بودکاه پوسیده شد آن لاله ٔ نعمانم . ناصرخسرو.نخر. (تاج المصادر بیهقی ). عفن . (دهار) (منتهی الارب ). عفونت . (منتهی الارب ). وهی . و رجوع ...
-
دائره ٔ هقعه
لغتنامه دهخدا
دائره ٔ هقعه . [ ءِ رَ / رِ ی ِ هََع َ / ع ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دائره ٔ پیش سینه ٔ اسب یا جای پاشنه ٔ سوار و آن مکروه است . (از منتهی الارب ). وهی الحادیة عشرة من الدوائر التی تکون فی الخیل . و هی دائرة تکون فی عرض الزور . قال ابن قتیبة: العر...