کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
وهاج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
وهاج
/vahhaj/
معنی
بسیاردرخشنده؛ درخشان؛ فروزان.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. درخشنده، شفاف، فروزان، فروزنده
۲. داغ، سوزان
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
وهاج
فرهنگ نامها
(تلفظ: vahhāj) (عربی) (در قدیم) فروزان ، روشن ؛ (به مجاز) تیز ، تند .
-
وهاج
واژگان مترادف و متضاد
۱. درخشنده، شفاف، فروزان، فروزنده ۲. داغ، سوزان
-
وهاج
لغتنامه دهخدا
وهاج . [ وَهَْ ها ] (ع ص ) شدیدالوهج . (اقرب الموارد). تابان . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی ). فروزنده . درخشنده . (مهذب الاسماء). افروخته و فروزان و روشن و درخشنده . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) : بر دفع و انتقام چون برق وهاج و سیل ثجاج ......
-
وهاج
فرهنگ فارسی معین
(وَ هّ) [ ع . ] (ص .) فروزان ، درخشان .
-
وهاج
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] vahhaj بسیاردرخشنده؛ درخشان؛ فروزان.
-
جستوجو در متن
-
درخشنده
واژگان مترادف و متضاد
تابان، تابنده، درخشان، رخشان، ساطع، وهاج ≠ بینور
-
شفاف
واژگان مترادف و متضاد
براق، روشن، زلال، متلالی، وهاج ≠ تیره، کدر
-
فروزان
واژگان مترادف و متضاد
تابان، درخشنده، روشن، منور، نورانی، وهاج
-
fuddled
دیکشنری انگلیسی به فارسی
fuddled، گیج کردن، سردرگم وهاج وواج کردن، دائم الخمر بودن
-
fuddles
دیکشنری انگلیسی به فارسی
fuddles، گیج کردن، سردرگم وهاج وواج کردن، دائم الخمر بودن
-
fuddling
دیکشنری انگلیسی به فارسی
فودلینگ، گیج کردن، سردرگم وهاج وواج کردن، دائم الخمر بودن
-
fuddle
دیکشنری انگلیسی به فارسی
فودل، گیج کردن، سردرگم وهاج وواج کردن، دائم الخمر بودن
-
وَهَّاجاً
فرهنگ واژگان قرآن
چيزي که نور و حرارت شديدي داشته باشد (منظور از چراغ وهاج در عبارت "وَجَعَلْنَا سِرَاجاً وَهَّاجاً "خورشيد است)
-
ثجاج
لغتنامه دهخدا
ثجاج . [ ث َج ْ جا ] (ع ص ) فروریزنده . ریزان . روان شونده . سیّال : چون بحر مواج و سیل ثجاج به بلخ آمد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 264). بر دفع و انتقام چون برق وهّاج و سیل ثجاج اندرونی از انتقام مشحون با لشکری از قطار باران افزون . (جهانگشای جوینی ).