کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ولی بیک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ولی بیک
لغتنامه دهخدا
ولی بیک . [ وَ ب ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کرانی شهرستان بیجار. سکنه ٔ آن 160 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
-
واژههای مشابه
-
وَلِيُّ
فرهنگ واژگان قرآن
صاحب اختيار- سرپرست- دوست اداره کننده امور (کلمه ولي از ماده ولايت است ، و ولايت در اصل به معناي مالکيت تدبير امر است ، مثلا ولي صغير يا مجنون يا سفيه ، کسي است که مالک تدبير امور و اموال آنان باشد ، که خود آنان مالک اموال خويشند ، ولي تدبير امر اموا...
-
ولیالله
فرهنگ نامها
(تلفظ: valiyollāh) (عربی) ولی خدا ، دوست خدا ؛ (در اعلام) از القاب حضرت علی (ع) .
-
نعمةاﷲ ولی
لغتنامه دهخدا
نعمةاﷲ ولی . [ ن ِ م َ تُل ْ لا هَِ وَ ] (اِخ ) (شاه ...) ابن عبداﷲبن محمدبن عبداﷲبن کمال الدین حلبی کوهبنانی کرمانی ، ملقب به نورالدین و متخلص به سید و معروف به شاه نعمةاﷲ ولی ، از اعاظم عرفای قرن هشتم هجری قمری و مؤسس طریقت صوفیان نعمةاللهی است . ...
-
شه ولی
لغتنامه دهخدا
شه ولی . [ ش َه ْ وَ ] (اِخ ) دهی از دهستان بتوند بخش مرکزی شهرستان شوشتر است و 180 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
-
شه ولی
لغتنامه دهخدا
شه ولی . [ ش َه ْ وَ ] (اِخ ) دهی ازدهستان کاکاوند بخش دلفان شهرستان خرم آباد و حدود 100 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
-
ولی داشتن
لغتنامه دهخدا
ولی داشتن . [ وَ ت َ ] (مص مرکب ) در تداول عامه ، داشتن متکفل هزینه ٔ عیش و عشرت خود و رفقا. توضیح اینکه وقتی یکی از لات هاچنین کسی را پیدا کند هنگام دعوت کردن و «بفرما زدن » به رفقایش میگوید بفرمائید برویم امشب ولی داریم . (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال...
-
ولی عصر
لغتنامه دهخدا
ولی عصر. [ وَ لی ی ِ ع َ ] (اِخ ) لقب حضرت مهدی قائم (ع ). رجوع به مهدی شود.
-
ولی عصر
لغتنامه دهخدا
ولی عصر. [ وَ لی ی ِ ع َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نگهبان عصر. مرد خدای قائم در عصر و زمان . مولوی در همین مورد گوید:پس به هر عصری ولیی قایم است .رجوع به ولی (از ع ، ص ، اِ) شود.
-
ولی عهد
لغتنامه دهخدا
ولی عهد. [ وَ لی ی ِ ع َ ] (اِخ ) ولی العهد. لقب حضرت شیث پیغمبر علیه السلام . (مهذب الاسماء).
-
ولی گرداندن
لغتنامه دهخدا
ولی گرداندن . [ وَ گ َ دَ ] (مص مرکب ) ولی گردانیدن . ولی کردن . || ولی عهد کردن . جانشین ساختن : چون الب ارسلان ... کشته شد... پیش از واقعه ملکشاه را برگزیده بود و ولی و وصی خود گردانیده . (سلجوقنامه ٔ ظهیری چ خاور ص 29 از فرهنگ فارسی معین ).
-
ولی آباد
لغتنامه دهخدا
ولی آباد. [ وَ ] (اِخ ) دهی از دهستان کریت بخش طبس شهرستان فردوس واقع در 24 کیلومتری جنوب خاوری طبس . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
ولی آباد
لغتنامه دهخدا
ولی آباد. [ وَ ] (اِخ ) دهی است از بخش شهداد شهرستان کرمان در 22 کیلومتری شمال خاوری شهداد و 5 کیلومتری باختر راه مالرو کشیت به خراسان . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
ولی آباد
لغتنامه دهخدا
ولی آباد. [ وَ ] (اِخ ) دهی است از بخش قلعه زراس شهرستان اهواز. سکنه 159 تن . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).