کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
وله زدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
وله زدن
لغتنامه دهخدا
وله زدن . [ وِل ْ ل َ / ل ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) بسیار جنبان بودن ، چنانکه خاکشی و کرم در آب گَنده . (یادداشت مرحوم دهخدا). وول زدن در تداول مردم تهران .
-
واژههای مشابه
-
وله زاقرد
لغتنامه دهخدا
وله زاقرد. [ وَ ل َ ق ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نیر بخش مرکزی شهرستان اردبیل ، واقع در 500 گزی شوسه ٔ اردبیل به تبریز، دارای 565 تن سکنه . رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 شود.
-
وله زده
لغتنامه دهخدا
وله زده . [ وَ ل َه ْ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) عاشق و دیوانه ٔ خشم دیده و قهرکشیده . || (به اخفای هاء وله ) خشمگین و قهرآلود. (آنندراج ) (برهان ).
-
وله ژیر
لغتنامه دهخدا
وله ژیر. [ وُ ل َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ویسه ٔ بخش مریوان شهرستان سنندج . سکنه ٔ آن 680 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
-
وله موزو
لغتنامه دهخدا
وله موزو. [ وَ ل ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پنجهزاره ٔ بخش بهشهر شهرستان ساری . سکنه ٔ آن 355 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
-
وله زده
فرهنگ فارسی معین
( ~. زَ دِ) [ ع - فا. ] (ص مف .) 1 - عاشق شیدا. 2 - دیوانه ، سرگشته .
-
شاه وله
لغتنامه دهخدا
شاه وله . [ وَ ل َ ] (اِخ )دهی از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. دارای 861 تن سکنه . آب آن از چاه و قنات . محصول آن غلات و لبنیات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
بستن (وله)
دیکشنری فارسی به عربی
صندل خشبي
-
جستوجو در متن
-
انتغاش
لغتنامه دهخدا
انتغاش . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) لرزیدن و جنبیدن چیزی بجای خود، یقال رأسه ینتغش قملاً و داره تنتغش اولاداً. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). وِلّه زدن چنانکه شپش در سر. (یادداشت بخط مؤلف ). جنبیدن و بهم خوردن . (از اقرب الموارد).
-
هبت
لغتنامه دهخدا
هبت . [ هََ ] (ع مص ) زدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). زدن ، یا زدن با شمشیر که منجر به قتل شود. (معجم متن اللغة). || فرودآوردن .(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). فروآوردن چیزی را از منزلتش . (اقرب الموارد) (معجم متن اللغة). || پست گر...
-
شپیل
لغتنامه دهخدا
شپیل . [ ش َ / ش ِ ](اِمص ) فشردن . (برهان ) (انجمن آرا). فشار و عصر. (ناظم الاطباء) : گلابی صفت بر جفا بگذرندکه گل را شپیلند و آبش برند. امیرخسرو. || شیفتگی . (برهان ). شیفتگی نمودن . (از ناظم الاطباء). || دیوانگی . (برهان ) (از ناظم الاطباء) (از ان...
-
خویش
لغتنامه دهخدا
خویش . [ خوی ] (ضمیر) خود. خوداو. شخص . خویشتن . (ناظم الاطباء) (از برهان قاطع). در غیاث اللغات بنقل ازبهار عجم آمده است که خویش مرادف خود مگر قدری تفاوت است چرا که لفظ خود فاعل و فعل تنبیه او واقع میشود بخلاف خویش زیرا که می گویند خود میکند و نمیگوی...
-
حج
لغتنامه دهخدا
حج . [ ح َج ج / ح ِج ج ] (ع مص ) آهنگ کردن . (منتهی الارب ). آهنگ کردن به چیزی . القصد الی الشی ٔ المعظم . (تعریفات جرجانی ص 56). قصد. (ترجمان القرآن جرجانی ) (منتهی الارب ). قصد کردن . (ترجمان القرآن ). || تردد. آمدوشد کردن با کسی . بسیار آمدورفت کر...