کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ولت سنج رهبندی بالا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
volt-ampere
ولتآمپر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی برق] یکای توان ظاهری برابر با حاصل یک ولتاژ در یک میلیآمپر
-
volt-ampere meter, apparent power meter
ولتآمپرسنج
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی برق] ابزاری برای اندازهگیری توان ظاهری (apparent power)
-
voltmeter
ولتسنج
واژههای مصوّب فرهنگستان
[فیزیک] اسبابی برای اندازهگیری اختلاف پتانسیل میان دو نقطه از مدار الکتریکی با جریان مستقیم یا متناوب، که معمولاً برحسب ولت یا میلیولت یا کیلوولت درجهبندی میشود * مصوب فرهنگستان اول
-
ولت متر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: voltmétre] (برق) voltmetr دستگاهی برای اندازهگیری اختلاف پتانسیل بین دو نقطه از یک مدار الکتریکی؛ ولتسنج.
-
ولت فیش
واژهنامه آزاد
محقق در حوزه هنر بدوی.
-
voltammeter
آمپرـ ولتسنج
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی برق] ابزاری برای اندازهگیری جریان و اختلافپتانسیل الکتریکی
-
جستوجو در متن
-
سنج بالا
لغتنامه دهخدا
سنج بالا. [ س ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ارسک بخش بشرویه ٔ شهرستان فردوس . آب آن از قنات . محصول آنجا غلات ، پنبه ، ارزن ، گاورس ، میوه جات ، ابریشم و شغل اهالی زراعت است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
-
شنوائی سنج
لغتنامه دهخدا
شنوائی سنج . [ ش َ / ش ِ ن َس َ ] (اِ مرکب ) دستگاهی است که برای تعیین آستانه ٔ سمعی بکار رود و آن دارای پیچی است از چوب یا فلز که قسمت فوقانیش متحرک است و در برابر خطکشی مدرج قرار دارد و ممکن است از بالای آن گلوله ٔ کوچکی را روی صفحه ٔ بلورین رها نم...
-
بالاسنج
لغتنامه دهخدا
بالاسنج . [ س َ ] (نف مرکب )که اندازه ٔ بالا گیرد. سنجنده ٔ قامت . اندازه گیرنده ٔ قد. || (اِ مرکب ) قدسنج . قامت سنج . آلت و وسیله ای که بدان اندازه ٔ قامت اشخاص را به دست آرند و معمولاً عبارت است از عمودی مدرج بدرجاتی که میزان ارتفاع را نشان میدهد ...
-
نظاره
لغتنامه دهخدا
نظاره . [ ن َ رَ / رِ ] (از ع ، اِمص ) نگریستن به چیزی . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). نَظّارَه . (غیاث اللغات ). نگاه . نگرش . (ناظم الاطباء). نگریستن . نگاه کردن . تماشا کردن . سیر کردن : دیگر روز از دو جانب رود ایستاده بودند به نظاره . (تاریخ بیهقی ص...
-
بست
لغتنامه دهخدا
بست . [ ب َ ] (اِ) سد. (برهان ) (هفت قلزم ). بند و سد. (ناظم الاطباء). || (مص مرخم ) بستن . سد نمودن . (انجمن آرا) (آنندراج ). بستن و سد کردن . (فرهنگ نظام ) : و حصارها بر آمل و ساری بست فرمود و بکهستانها قلعه ها ساخت . (تاریخ طبرستان ).هم از بامدادا...
-
صحن
لغتنامه دهخدا
صحن . [ ص َ ] (ع اِ)میان سرای و ساحت آن . قَرعاء. (منتهی الارب ). میان سرای . (مهذب الاسماء). صحن خانه . صحن سرای . باعة الدّار. (منتهی الارب ). ساحت دار. ج ، صُحون : صفه سخت و بلند و پهناور خرد بالا مشرف بر باغ و در پیش حوض بزرگ و صحنی فراخ . (تاریخ...
-
ورق
لغتنامه دهخدا
ورق . [ وَ رَ ] (ع اِ) کاغذ. (مهذب الاسماء). برگه ٔ کاغذ. (ناظم الاطباء). کاغذ بریده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). بخشی از کتاب شامل دو صفحه . بعضی گویند ورق به این معنی در کلمات قدماء وجود ندارد بلکه ورق اسم است برای پوستهای نازک که بر آنهابنوشتن...
-
ترازو
لغتنامه دهخدا
ترازو. [ ت َ ](اِ) آلتی باشد که چیزها را بدان وزن کنند. (برهان )(از انجمن آرا) (از آنندراج ). آلتی که بدان وزن چیزها را معین کنند، و بتازی میزان گویند. (ناظم الاطباء). محمد معین در حاشیه ٔ برهان آرد: پهلوی «ترازوک » ، ایرانی باستان «ترازو» ، «تره - آ...