کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ولایت ستان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
ملک ستان
لغتنامه دهخدا
ملک ستان . [ م ُ س ِ ] (نف مرکب ) ملک ستاننده . ستاننده ٔ مملکت .کشورستان . مملکت گیر. ضبطکننده ٔ کشورها : جان بدهم و دل ندهم کاندر دل من هست مدح ملکی مال دهی ملک ستانی . فرخی .و ان یکاد همی خواند جبرئیل امین همی دمیدبر آن پادشاه ملک ستان . عثمان مخت...
-
کپی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: kapik] ‹کبی، گپی، گبی› (زیستشناسی) [قدیمی] kapi =میمون١: ◻︎ شیری که پیل بشکنَد از بیم تیغ تو / اندر ولایت تو چو کپی رَوَد ستان (فرخی: ۳۳۰).
-
صاحب سریر
لغتنامه دهخدا
صاحب سریر. [ ح ِ س َ ](ص مرکب ، اِ مرکب ) پادشاه . خداوند تخت : گروهیش خوانند صاحب سریرولایت ستان بلکه آفاق گیر. نظامی .سریری (؟) ز گفتار صاحب سریربدان داستان گشت فرمان پذیر.نظامی .
-
شارشاه
لغتنامه دهخدا
شارشاه . (اِخ ) محمدبن شار ابونصربن محمد معروف به شارشاه از پادشاهان غرشستان در عهد سلطان محمود غزنوی و این شارشاه چون به عرصه رسید پدر وی شارابونصر ملک به وی بازگذارد. چون بر طاعت آل سامان نشو و نما یافته و در حجر رعایت ایشان روزگار گذاشته بود در بر...
-
تبار
لغتنامه دهخدا
تبار. [ ت َ ] (ع اِ) هلاک . (قطر المحیط) (اقرب الموارد).و این اسمی است از «تبر» و صاحب مصباح گوید: «فعال بفتح اکثر از فَعَّل َ آید مانند کلّم ، کلاماً و سلّم ، سلاماً و ودّع ، وداعاً» و از این معنی است : «و لاتزد الظالمین الا تباراً »؛ ای هلاکاً. (اق...
-
کمر گشادن
لغتنامه دهخدا
کمر گشادن . [ ک َ م َ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) گشودن کمربند از کمر. (فرهنگ فارسی معین ).- کمر از میان کسی گشادن ؛ کمربند او را باز کردن . (فرهنگ فارسی معین ). || کنایه از ترک دادن و قطع نظر کردن باشد. (برهان ) (از انجمن آرا). کمر گشودن . ترک کردن و قطع ن...
-
زال زر
لغتنامه دهخدا
زال زر. [ ل ِ زَ ] (اِخ ) نام پدر رستم است که ولایت نیمروز و زاولستان داشت و او را دستان و دستان زند و زر نیز خوانند.(شرفنامه ٔ منیری ). پدر رستم گویند به اعتبار سرخی چهره چه رنگ او سرخ و موی او سفید بود. (برهان قاطع). و او را زال زر نیز گفته اند بوا...
-
شهرستان
لغتنامه دهخدا
شهرستان . [ ش َ رِ ] (اِ مرکب ) شارستان . مرکب از شهر به اضافه ٔ «ستان » پسوند مکان بمعنی کرسی ولایت . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). کرسی ولایت . (ایران در زمان ساسانیان ص 307، 979 و 78). || حصاری که بر دور شهر بزرگ بکشند. (برهان ) (انجمن آرا) (جهانگیری )...
-
کپی
لغتنامه دهخدا
کپی . [ ک َ / ک َپ ْ پی ] (اِ) میمون . بوزینه . اَبوزَنَه . بوزنه . حَمْدونه . (یادداشت مؤلف ). قرد. (ترجمان القرآن ). میمون را گویند عموماً و میمون سیاه راخصوصاً و به زبان علمی هند نیز میمون را کپی می گویند و آن جانوری است شبیه به آدمی . (برهان ). ...
-
جذیمةالابرش
لغتنامه دهخدا
جذیمةالابرش . [ ج َ م َ تُل ْ اَ رَ ] (اِخ ) نام ابن مالک بن فهم ملک حیره که صاحب زبّاء است . (از منتهی الارب ). او پادشاه حیره و یار زباء ملکه است . (از شرح قاموس ). وی دومین و بروایتی سومین پادشاه از ملوک انبار یا حیره بود و بدین جهت که ابرش بود او...
-
طبرستان
لغتنامه دهخدا
طبرستان . [ طَ ب َ رِ ] (اِخ ) (از: طبر+ ستان ، مزید مؤخر مکان ) لغتاً بمعنی مکان طبر (تپور) ها. و تپور نام قوم قدیمی ساکن آن ناحیت بوده است . (برهان ). بلادی است فراخ و وسیع طبری منسوب به آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مؤلف روضات الجنات ذیل ترجمه...
-
حاشیه
لغتنامه دهخدا
حاشیه . [ ی َ ] (ع اِ) حاشیت . حاشیة. کنار. کناره . کرانه : اگر از این جهت غباری برحاشیه ٔ خاطر شریف نشسته است ارش این جنایت را ملتزم شوم . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 196). || کناره و پیرامن جامه و جز آن . سجاف . || قسمی یراق برای دوره ٔ لباس . || حشو.آک...
-
سپردن
لغتنامه دهخدا
سپردن . [ س ِ پ َ / پ ُ دَ ] (مص ) (از: سپر = سپار + دن ، پسوند مصدری ) اسپاردن . سپاردن . سپردن . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). چیزی پیش کسی امانت گذاشتن و تسلیم کردن . (برهان ) (آنندراج ) (غیاث ). واگذاشتن . بازگذاشتن . تحویل دادن : پادشا سیمرغ دری...
-
اقلیم
لغتنامه دهخدا
اقلیم .[ اِ ] (معرب ، اِ) هفت یک ربع مسکون . (منتهی الارب ). کشور و مملکت و ولایت . (ناظم الاطباء). کشور. (مهذب الاسماء). هفت یک بهره ٔ ربع مسکون چه باعتقاد متقدمین یک ربع از چهار ربع کره ٔ ارض مسکون است و سه ربع دیگر را آب گرفته و این ربع را که ربع ...
-
تبرستان
لغتنامه دهخدا
تبرستان . [ ت َ رِ ] (اِخ ) نام مملکتی است در شمال ایران که نام مشهورش مازندران است در وجه تسمیه ٔ این لفظ اهل لغت نوشته اند که چون آن ملک جنگل زیاد دارد که با تبر اهل آن ملک بریده میشود و سلاح جنگی اهل آن ملک هم تبر بوده از این جهت تبرستان نامیده شد...