کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
وق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
سعد وقاص
لغتنامه دهخدا
سعد وقاص . [ س َ دِ وَق ْ قا ] (اِخ ) رجوع به سعد شود.
-
پرتوقع
لغتنامه دهخدا
پرتوقع. [ پ ُ ت َ وَق ْ ق ُ ] (ص مرکب ) بسیار متوقع. که توقع بسیار دارد.
-
واق واق
لغتنامه دهخدا
واق واق . (اِ صوت ) نام آواز سگ چون گزیدن خواهد. (یادداشت مؤلف ). وق وق . واغ واغ . وغ وغ . عوعو. صدای سگ بهنگام پارس کردن . رجوع به وغ وغ شود.
-
وقاص
لغتنامه دهخدا
وقاص . [ وَق ْ قا ] (ع ص ) گردن شکننده . (غیاث اللغات ). || جنگجو. (غیاث ) (آنندراج ).
-
وقاصی
لغتنامه دهخدا
وقاصی . [ وَق ْ قا ] (ص نسبی ) منسوب است به سعدبن ابی وقاص . (الانساب سمعانی ).
-
وقاعة
لغتنامه دهخدا
وقاعة. [ وَق ْ قا ع َ ] (ع ص ) مرد غیبت کننده مردم را.(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به وقّاع شود.
-
وقاف
لغتنامه دهخدا
وقاف . [ وَق ْ قا ] (ع ص ) درنگ و سستی کننده . || بازایستاده و پس پاشونده از کارزار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد).
-
وقح
لغتنامه دهخدا
وقح . [ وُق ْ ق َ ] (ع ص ،اِ) ج ِ وَقاح . (اقرب الموارد). رجوع به وقاح شود.
-
وقیفی
لغتنامه دهخدا
وقیفی . [ وِق ْ قی فا ] (ع مص ) خدمت کردن نصرانی کلیسای را. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
-
ابوالوقاص
لغتنامه دهخدا
ابوالوقاص . [ اَ بُل ْ وَق ْ قا ] (اِخ ) محدث است . او از ابوالنعمان و از او زیدبن ارقم روایت کند.
-
موقتخانه
لغتنامه دهخدا
موقتخانه . [ م ُ وَق ْ ق ِ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) رصدخانه . (ناظم الاطباء). رجوع به رصدخانه شود.
-
موقح
لغتنامه دهخدا
موقح . [ م ُ وَق ْ ق َ ] (ع ص ) مرد سختی دیده ٔ آزموده کار. (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
موقری
لغتنامه دهخدا
موقری . [ م ُ وَق ْ ق َ ] (حامص ) حالت و چگونگی موقر. وقار. تمکین . بزرگی . متانت . بردباری . سنگینی . رجوع به موقر شود.
-
موقس
لغتنامه دهخدا
موقس . [ م ُ وَق ْ ق َ ] (ع ص ) گَرگین : بعیر موقس ؛ شتر گَرگین . (از ناظم الاطباء). موقوس . (منتهی الارب ).
-
موقسة
لغتنامه دهخدا
موقسة. [ م ُ وَق ْ ق َ س َ ] (ع ص ) ابل موقسة؛ شتران گَرگین . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ).